کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

شيريني خونگي

بدون هيچ مقدمه تشريف بياريد ادامه مطلب خداييش خيلي خوشمزه ست از دست نديد عيد يكي از سالهاي دور  فكر كنم  15- 16 سال پيش بود كه به پيشنهاد خواهرها و زنداداشم شيريني خونگي زديم. با اينكه تعدادمان زياد بود و همه كمك ميكردند ولي حسابي از كت و كول افتاديم. و مامانم هم از آن سال به بعد عطاي شيريني خونگي رو به لقايش ترجيح داد و همان شيريني هاي قنادي ساليان سال بر سر سفره هاي عيد و مهماني ها جا خشك كرد. راستشو بخوايد من هم اونقدر كه به پخت و پز غذا علاقه دارم از شيريني پزي نه مهارتي دارم ونه تجربه و نه آنقدر علاقه. آخه خودم خيلي اهل شيريني نيستم. اين اواخر آشنايي با چندتا وبلاگ آشپزي و شيريني پزي و لذت بردن از هنرهاي بانوان...
15 مهر 1392

پايان سفري خوش

بعد از خوردن صبحانه عمو آرش ما رو تا ترمينال رسوند. براي اينكه كيانا رو  تو اين سفر با يك تجربه جديد ديگه آشنا كنيم  اتوبوس VIPرو براي برگشت انتخاب كرديم. صندليها راحت و پذيرايي هم خوب بود و بهتر از همه  اينكه باباكاوه با خيال راحت و بدون خستگي استراحت كرد تا خود ساري. تنها دغدغه م دستشويي رفتن كيانا بود كه خوشبختانه اون هم فقط يكبار براي نهار ايستاديم رفع شد و كيانا جون بيشتر راه در خواب ناز به سر بردن. ...
14 مهر 1392

هگمتانه دروازه تاريخ و تمدن ايران(قسمت دوم سفر)

يادتونه كه چند هفته پيش رفتيم تهران مابقي سفرنامه به علت دردست نداشتن عكس ها بطور معلق درآمد و حالا با هم بريم يــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه يـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه رو ببينيم   تصميم گرفتيم از تهران با ماماني جون اينا بريم همدان. صبح زود بعد از نماز صبح به سمت همدان حركت كرديم. ماماني هم زحمت كشيده بود يك صبحونه مشتي حاضر كرده بود و تو جاده نوش جان فرموديم. به همدان كه رسيديم باباكاوه و عمو آرمان ما رو آرامگاه بوعلي پياده كردند تا برن هتل پيدا كنن. ما هم ساعتها تو محوطه گشتيم. كيانا با نازگل، عروسكي كه عمو آرمان براش خريده بود سرگرم بود. اين عروسكهاي بافت...
14 مهر 1392

بازاريابي به سبك كيانا

كيانا جونم بعضي روزها مياد دفتر بابا كاوه و حسابي دفتر رو بهم ميريزه. از بازي با كامپيوتر و مهر زدن روي دست و پاش و منگنه زدن برگه ها به هم گرفته تا پخش كارت ويزيت بين رهگذران و كاسبان محل.... هر كسي رد ميشه بهش سلام ميكنه و ميگه بفرماييد تو و بهش يك عدد و اگه از طرف خوشش بياد چندتا كارت ويزيت تقديم ميكنه. اين هم يك نوع بازاريابيه ديگه چند روز پيش كه واسه يكي از همسايه ها كلي شيرين زبوني كرد آقاهه رفت و براش بستني خريد هرچقدر با اشاره و ابرو خواستم مانع بشم كه بستني رو نگيره اما گفت مامان خواهش ميكنم من بستني دوست دارم و گرفت و نوش جان كرد. از ما انكار و از كيانا اصرار ؛ اِلا و بلا  من بايد كركره رو پايين بكشم يك ر...
6 مهر 1392

مجازي يا حقيقي

شما هنوز اعتقاد داريد اينجا يك مكان مجازيه؟؟؟!!!! ولي من شك دارم!!! بگم چرا؟ بگم! بگم! اسناد و مداركش موجوده!!! اگه خواستيد بفرماييد ادامه مطلب... من اينجا هر روز پر از انرژي مثبت ميشم، مخصوصا وقتي اينجا چيزي رو ياد ميگيرم كه تو زندگيم ميتونم اونو بكار ببرم و ازش استفاده كنم. حالا خواه تو رفتارم و برخورد با كيانا و همسرم و خواه هنرهاي خانه داري و آشپزي و كلي مسائل ديگه كه ميتونه خيلي خيلي فضاي خونه رو عوض كنه.  درست كردن يك پيراشكي گوشت براي شام ميتونه كلي كيانا جون رو سرگرم كنه و موجبات برانگيخته شدن حس كمك و همكاري وكنجكاوي با مامان خونه تو آشپزخونه باشه. واي كه چه كيفي داره وقتي كيانا برام شيرين زبوني ميكنه و من هم مشغول آ...
4 مهر 1392

بچه آدم!!!!

نزديكيهاي مهد كودك كه رسيديم ازم پرسيد: مامان برام چي گذاشتي؟؟؟ گفتم : چوب شور و هاي باي. باباكاوه : براش آبميوه بگيرم؟ گفتم : نه نميخواد. كيانا : آدم وقتي چوب شور و هاي باي داره بايد آبميوه بخوره!!!! با خنده بهش گفتم: مگه تو آدمي؟؟؟؟ كيانا هم كه هميشه يك جواب محكم واسه حرفهامون داره گفت: من خود آدم نيستم من بچه آدمم!!!!!!! از جوابي كه بهم داده بودي كلي خنديدم و تو را در آغوشم سخت فشردم بچه آدم !!!!!! -------------------------------------------------------------------------------------------------------------- چندوقتیه قصد تعویض ماشینمون رو داریم منو باباکاوه داشتیم تصمیمیات جدیدی میگرفتیم. یهو پریدی تو حرفهامون...
2 مهر 1392

باغ پرندگان

 اولين روز اقامت در طهران بزرگ به پيشنهاد يكي از دوستان وبلاگي عزيزم مامان پارسادردونه كه برام آدرس باغ پرندگان و عكسهاشو گذاشته بود و به دليل علاقه زياد كيانا به حيوانات با ماماني و عمو آرمان و من و باباكاوه رفتيم باغ پرندگان. حتما بقيه ش ادامه مطلبه ديگه ..... ورودي باغ   فكرشو نميكردم مناظر اونقدر چشم نواز و ناب باشن. خلاصه از همون اول باغ، كيانا ترفندي زد براي خلاص شدن از عكسهاي پي درپي من.  دوربين رو از دستم گرفت و گفت كه ميخوام از پرنده ها عكس بندازم. ول كن قضيه هم نبود نه گذاشت من ازش عكس بگيرم نه خودش. و همه عكسهاش از پرنده ها چپه چوله ميشد و بهم نشون ميداد و من هم كلي به به و چه چه ميكردم....
18 شهريور 1392

سفر آغاز شد

خوب چمدون رو که بستیم میمونه توشه راه.... از اونجایی که قطار ساعت 20 راه میفتاد شام رو باید تو قطار میخوردیم. از همون  کتلتهای معروف درست کردم و با کلی میوه و تنقلات خواستم اولین تجربه قطار سواری رو برای کیانا شیرین و شیرین تر کنم. در تصاوير ذيل كيانا را مشاهده مينماييد كه ذوقش گريبانگير بند لباس بي زبان شده با اینکه به دلیل ذوق بیش از حد کیانا خیلی زود از خونه حرکت کردیم ولی تو ترافیک شدیدی افتادیم و دقیقا ساعت 20 ایستگاه رسیدیم. بدو كه رفتيم!!!! كجا رفتي بچهههه........ در کوپه ای ملوکانه و اختصاصی سکنی گزیدیم کیانا آنقدر روی صندلیها بپر و بپر کرد که من سردرد بس عجیبی نمودم و مجبور شدم یک عدد قرص مسکن میل نمای...
17 شهريور 1392

اولين ها

نميدونم وقتي كيانا بفهمه كه فردا شب قراره سوار بر قطار به سمت تهران بريم چقدر خوشحاااال ميشه  همين چند دقيقه پيش باباكاوه با بليط قطاري كه در دست داشت سورپرايزم كرد.... چند روزي كه داشتيم رو مخ باباكاوه كار ميكرديم كه راضي شه ما رو بعد تقريبا يكسال ببره تهران، كيانا خيلي با من همكاري كرد و تو امر مخ زني باباكاوه از هيچ تلاشي دريغ نكرد از ناز كردن و وعده و وعيد دادن گرفته تا قهر و آشتي كردن هاي فراوان... قرار بود سفر مشهدمون طبق خواسته كيانا با قطار باشه آخه هنوز تجربه سوار شدن با قطار رو نداشته ولي نشد. اميدوارم از اين تجربه جديد نهايت لذت رو ببره و راضي باشه. حتما حتما تو پستهاي بعدي از خاطرات سفر و قطار سواري كيانا خواهيد د...
10 شهريور 1392