کیانا در روزهای پایان 23 ماهگی
صبح جمعه خاله زهرا جون دعوتمون کرد تا بریم خونشون. ما هم بدون معطلی دعوتشو قبول کردیم آخه بابا کاوه بهمون قول داده بود آخر هفته ما رو ببره تهران چون عمو آرش داشت از هند برمی گشت و دلمون میخواست زودتر ببینیمش ولی مشغله بابا این روزها خیلی زیاده و البته جاده هم برفی بود و خلاصه نشد که بریم. واسه همین بود که زودی حاضر شدیم و رفتیم. تا رسیدیم کیانا و امیرمحمد و ریحانه رفتند توی باغ پی بازی و شیطنت. تا قبل از ظهر هوا خوب و آفتابی بود و چند ساعتی توی باغ بچه ها حسابی انرژی هاشون رو تخلیه کردند. ناگفته نمونه که باغ خیلی خوشگل شده بود از یک طرف شکوفه های آلو و گیلاس و از طرف دیگه علفهای سبز و زر...