سالاد عشق
وقتي رسيديم خونه زودي برنج و خورشتي كه از شب قبل آماده كرده بودم رو گذاشتم رو اجاق و ظرفهاي نهارو وسايل سالاد رو آماده كردم بعدش رفتم تا لباسهامو عوض كنم. وقتي برگشتم تو آشپزخونه كيانا رو صندلي كنار ميز نشسته بود دستش هم همون چاقو تيزه بود كه همش بهش ميگم دست نزن!!! نه تنها دست نزده بود بلكه واسه ما سالاد هم درست كرده بود تمام گوجه ها رو ريز كرده بود يه نگاه به گوجه ها انداختم يه نگاه به دستاش و بعد به چشماش. گفتم : كياناااااا گفت: مامان من ديگه بزرگ شدم مگه خودت نگفتي، مامان گلم مواظب بودم. واي كه چقدر خوشمزه بود يك سالاد با طعم عشق با دستان سر آشپز كيانا ...