کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

کیانا اون روزها(3)

ادامه روزهایی که گذشت رو با ما باشید با موضوع مکه رفتن بابابزرگ و عزیزجون با ما باشید...     23 فروردین بابابزرگ و عزیزجون عازم مکه بودند ما هم از چندروز قبل اونجا بودیم و عزیزجون قبل از سفر همه کارهاشو ردیف کرده بود حتی آش پشت پاش رو هم خودش پخت. تو روزهای که نبودند همش نگران حالشون بودیم آخه بابابزرگ یخورده کسالت داشت و هر روز باهاشون در تماس بودیم چندباری هم به خونه شون سر زدیم و به گلهای عزیزجون که خیلی دوسشون داره آب دادیم.  خداروشکر صحیح و سالم و بدون تاخیر صبح روز یکشنبه سوم اردیبهشت ساعت 7 صبح هواپیماشون نشست و کیانا خانوم افتخار پذیرایی از مسافران خانه خدا روداشت. عزیزجون و باب...
18 ارديبهشت 1391

کیانا اون روزها (2)

  شکین امسال عید هم مثل دوسال قبل کیانا جون بود. قبل تحویل سال با  قرآن و یک شاخه گل کیانا خانوم رو فرستادیم تو حیاط و با صدای آهنگ تحویل سال کیانا جون با قدم های کوچولوش توخونمون پا گذاشت تا امسال هم مثل سالهای قبل سالی پرخیر و برکت رو شروع کنیم و خداییش هم امسال رو خیلی خوب شروع کردیم. ادامه پست رو بیاین اینجا تا بگم براتون   اینجا قبل تحویل ساله و فکرکنم کیانا داره تو دلش دعا میکنه موقع تحویل سال و ورود فرشته کوچک به خونه ما بعد از تحویل سال وخوردن صبحونه رفتیم خدمت بابابزرگ و عزیزجون وهمه خاله ها اونجا بودند نهار رو دور همی خوردیم و اومدیم خونه چون بابایی شون تو راه بود...
14 ارديبهشت 1391

کیانا این روزها

  روز شنبه به اتفاق باباکاوه و مامانی و عمو آرش اومدیم تهران و قراره چند وقتی بمونیم آخه باباکاوه امتحان داره و این روزها سخت مشغوله. کیانا تو جاده مشغول فرفره فر دادنه اینجا هم باد داره کیانا و فرفرش رو دوتایی  میبره کیانا هم خوشحاله که تنها نیست و کنار مامانی و بابایی و عمو جونها حسابی بهش خوش میگذره. هر روز بساط پارک رفتن داریم تا وقت گیر میاره میگه: بیم پارک (بریم). وقتی هم از پارک میاد میره پشت پنجره و میگه پارک بینم(ببینم). دیروز با مامانی رفتیم بیرون یه دوری زدیم اولش خوب بود راه میومد ولی خیلی زود خسته شد و درخواست بغل کرد واسه همین هم زود برگشتیم. کیانا تو راه کلی کلاغ دید و ...
14 ارديبهشت 1391

کیانا اون روزها(1)

  از روزهاییکه نبودیم واستون مینویسم. از اثاث کشی و جمع کردن و بسته بندی وسایل گرفته تا شیطنت های کیانا خانوم. روزهای سخت و پرکاری بود ولی  شیرینی خاصی داشت خلاص شدن از مستاجری و از این خونه به اون خونه رفتن خستگی کار رو از تنم بیرون میکرد. خلاصه 13 اسفند با کمک و همکاری همگی تا ظهر نشده وسیله ها رو به خونه جدید بردیم و همونجا اولین نهار رو خوردیم. البته اون روز کیانا رو پیش عزیزجون گذاشتم تاهم دست و پاگیر نباشه و هم سرما نخوره آخه روزهای سردی بود. (کیانا زیر باد سشوار) تا شب بعضی از وسایل که جاشون تقریبا مشخص بود با کمک خاله ها جابجا کردیم. اولین جایی که تقریبا مرتب شده بود اتاق کیانا جون بود.باباکاو...
13 ارديبهشت 1391

دلتنگتون بودیم!!!

     یک سلام بهاری تقدیم به همه دوستان عزیزمون که به ما سر زدند و یک سبد مهربونی برامون به یادگار گذاشتند برای تبریکات تولد کیانا جون و همینطور تبریکات عید نوروز از همه دوستان خوبمون خیلی خیلی ممنونیم. راستی عیدتون مبارک صد سال به این سالها تعطیلات چطور بود؟ ایشالا که حسابی حسابی بهتون خوش گذشته باشه. راستشو بخواید امسال برای ما تا اینجا یکی از سالهای خیلی خیلی خوب بوده. تو عید حسابی سرمون شلوغ بود از دید و بازدید عید که بگذریم می رسیم به مراسم خواستگاری و بله برون و بعدش سفر عزیزجون و بابابزرگ به مکه و البته یادم رفت که بگم اثاث کشی به خونه جدید از اتفاقات مهم و خوب بود که ایشالا سر فرصت همشون رو ...
11 ارديبهشت 1391
1