اومدیم تهران....
با دیدن زنگوله ای که توی وسایل باقیمانده دوره مجردی خونه مامانم بود برق از چشمات پرید و گفتی میخوام ببندم به گردن گوسفندی که قراره عموآرش روزعیدقربان ببره برای زنعمو جون روز قبل عیدقربان همراه عمو آرمان گوسفند زنگوله دار رو بردید برای فائزه جون بعد از عید قربان همراه مامانی و بابایی و عموها راهی تهران شدیم برای تدارکات جشن نامزدی این چند روز که همیشه بازار بودیم شما با عموآرمان موندید خونه و حسابی عموآرمان رو خسته کردی روز آخر هم برای اینکه خیلی دختر خوبی بودی عموآرش عزیز برات کیک تولد گرفت و کلی خوشحال شدی همونی که عاشقش بودی ....... بااااااااااااااااااااااااب اســـــــــفنـــــــــ...
نویسنده :
مامی کیانا
16:33