کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

كيانا و دوستان در جشن 4 سالگي

صبح زود بيدارشدي هنوز ساعت 7 نشده بود اومدي تو آشپزخونه و با عجله گفتي بابا خوابالو رو بيدار كنم؟... زود بريم تولدمه در ادامه تو جشنمون شركت كنيد     اونقدر زود از خونه زديم بيرون كه هنوز قنادي باز نشده بود و منتظر مونديم تا كيكت رو بگيريم البته كيتي ِ انگار خود كيتي نبود؛ تا ديديش گفتي اين دوست ِ كيتي ِ باباكاوه ما رو رسوند مهد، هنوز نرسيده بوديم كه صداي دست و جيغ و هورا و  تولدت مبارك از كلاستون شنيده ميشد.... خيلي ذوق زده شدي.... يخورده هم خجالت كشيدي ..... ولي مثل خانوم هاي خيلي محترم تو جايگاه مخصوصت نشستي و نظاره گر رقص و پايكوبي دوستات بودي....     آرمين و متين هم برات سنگ ...
24 اسفند 1392

فرشته زميني

  انگار همين ديروز بود كه هر شب من و باباكاوه (سه تايي... ) كوچه هاي اطراف خونه پياده روي ميكرديم و تو مسير يكي از اون فيلم فارسي هاي مورد علاقه بابا رو ميگرفتيم و بالاجبار بايد بابا رو تو ديدن اين فيلم ها همراهي ميكردم. روزهاي آخر دونفره بودنمون بود چون همين امروز و فردا ها يه فرشته به جمع دونفره مون اضافه ميشد. واي كه چقدر روزهاي اول اخمو بودي..... انگار هنوز خنديدن رو بلد نبودي..... يه وقتهايي توي خواب ميخنديدي... از اون روزها تقريبا 4 سال ميگذره..... حالا خانومي شدي واسه خودت ..... ديروز ازم پرسيدي : مامان من برم مدرسه تو وبابا پير ميشيد؟ گفتم نه اون موقع هنوز پير نيستيم وقتي عروسي كني و ني ني بياري اون موقع...
18 اسفند 1392

اين روزها

دوره دوستان مصادف شد با مشرف شدن يكي از دوستان گلم(مهسا جون) به مكه. يه مهموني عصرونه دوستانه گرفتيم. براي مهمونها گراتن مرغ رو درنظر گرفتم. كه دستورشو از سايت دوست خوبمون ساراجون آشپزيهاي مامانم گرفتم. البته تابحال خيلي درستش كردم، كيانا و كاوه هم خيلي دوست دارن. اين هم عكس قبل از تو فر گذاشتن از بعدش عكسي در دست نيست و براي دسر هم پاناكوتا درست كردم و كه اون هم دستورشو دوباره از همون سايت محبوب گرفتم. ولي خداييش خيلي خيلي خوشمزه بود و دوستان بسي استقبال نمودند. كيانا هم خيلي خوشش اومد ولي به نظرم تو دستور شكرش يخورده زياد بود كه خودم كمش كردم و خيلي عالي شد. جا داره  همينجا از ساراجون تشكر كنم و علاقه...
7 اسفند 1392

زنده باد زندگي

هيچ چيز به اندازه يادآوري روزهاي خوش كودكي شيرين و دلچسب نيست خصوصا كودكي از نوع دهه شصتي نزديك عيدووو و خونه تكوني ها شروع شده مامان من هم با يك اولتيماتوم از همه درخواست كرد باقيمانده دوره كودكي تا دانشگاهي كه در منزل پدري مونده رو جمع كنند و ببرن. تمام دوره كودكي ام تو يه كيف از جامدادي سال اول دبستان گرفته تا كارنامه هاي دوره دبيرستان و دفترچه انتخاب واحد دانشگاه و روزنامه كنكور ... خداييش يادتون هست روز اعلام نتايج باجه هاي روزنامه فروشي رو.... در ادامه مطلب گلچيني از كودكي اگه گفتيد نقاش اين نقاشيهارو؟ عكس بعدي رو ببينيم دفتر نقاشي مامان مونا در سن 6 سالگي   يادش بخير نزديك عيد كه ميشد بازار خر...
5 اسفند 1392

اومديييم

اول اينكه به خاطر اينهمه غيبت خيلي دلتنگتون شديم دوم علت غيبت: چند روزي رفتيم تهران اين مدلي (جشن انقلاب مهد كودك) روز 21 بهمن بعد از جشن كيانا رو از مهد گرفتيم و به سمت تهران حركت كرديم.تو راه هم تنها دغدغه ت اين بود كه پرچم روي صورتت پاك نشه و دم به دقيقه خودتو تو آينه ميديدي غير از خريد عيد كيانا خانوم و بازار رفتن ها يه سر رفتيم درياچه چيتگر. كيانا تو راه خواب بود و وقتي چشمش به درياچه و پرنده ها باز شد كلي ذوق كرد. ...
5 اسفند 1392

خونه برفي

اونقدر هوا گرم شده بود و از برف و بارون خبري نبود كه پاك از يادمون رفت زمستونه. ولي ننه سرما تو اين روزها حسابي خودي نشون داد روزهاي برفي خونمون رو نظاره گر باشيد....   هنوز تو چشمهات خواب موج ميزد ولي نميخواستي برف تو حياط رو از دست بدي   شمعدونيهاي نازنينم داغون شدن.... كوچه مون..... خونه مون..... ...
15 بهمن 1392

آی که چه خوشحالم تو رو دارم

ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کَسَم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم دلیل بودنم، عشقت مثل خون تو تنم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم   اندر احوالات اين عكس اگه خواستيد بدونيد تشريف بياريد ادامه مطلب براي تقويم سال جديد مهد ازمون عكس پرسنلي خواستن و من هم براي اينكه عكست مثل سال قبل نباشه با يه تريپ جديد رفتيم عكاسي. چشمتون روز بد نبينه تا روي صندلي نشستي بازي با لب و دهان شروع شد هر چقدر من وآقاي عكاس خواستيم يه ژست عادي بگيري نشد كه نشد يا لبهات رو اونقدر روي هم فشار ميدادي كه لبات مشخص نبود..... يا زبونت بيرون ميومد و ......يا يه لبخند مصنوعي و يا .... بالاخره به نتيجه نرسيديم ما رو فرس...
13 بهمن 1392

رقص برف

بعد از چند وقت بي ماشيني و تو خونه موندن صبح جمعه رفتيم بهشهر. هوا بي اندازه سرد و سوزناك بود، بارش برف بود و خوشحالي وصف ناپذير كيانا. چقدر از رقص برفها تو آسمون ذوق كردي و به هر بهانه اي ميخواستي با دستت برف رو لمس كني. بابا قول برف بازي بعد از نهار رو بهمون داد. بعد از نهار به اتفاق عمه جون و رضا جون رفتيم برف بازي. جاده فوق العاده زيبا بود و همه براي برف بازي اومده بودن. با ما در ادامه مطلب همراه باشيد   كيانا هم بيصبرانه منتظر بود تا يه جايي بزنيم كنار تا بره تو آغوش برف. در ماشين كه باز شد همونجا جلوي در خودشو پرت كرد روي برفها. حسابي خودتو برفي كردي و از برفها نوش جان كردي گوله برفي درست كردي و با ه...
12 بهمن 1392

خلاقيت

خوشم مياد مثل مامانش به خلق آثار هنري علاقه منده از تو اتاقت اومدي بيرون و گفتي : مامان ميخواي برات از اين لباسها درست كنم آشپزي ميكني لباست كثيف نشه؟ خانوم محمودي( آشپز مهدكودك) از اين لباسها ميپوشه منو ميگي عاشق اين كارهات هستم آخر خلاقيت و ابتكار ِ البته ناگفته نماند اون طرز لباس پوشيدن و ست كردن و پوشيدن شلوارهاي دوران كودكي بالاي زانو خاص خود كياناجونه! با برچسبهاي قلب هم تزئينش كرده قربونش برم بعد هم ازم آويز لباس خواستي تا لباس دست ساز خودتو بين لباسها تو كمد آويز كني   ******************************************************************* ديروز اومدي و گفتي مامان ميدوني خستگي يه آدمه؟ منظورتو ن...
8 بهمن 1392