کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

بهار همین نزدیکیست!!!

  سلام سلام سلام سلام همگی سلام همگی سلام ای زندگی سلام ای زندگی سلام ای عزیزای دلم یه روزی ایوون از پرستوها پر میشه باز ای عزیزای دلم یه روزی سبزه رو باغچه ها چادر میشه باز ای عزیزای دلم دوباره غصه ها از دلامون رونده میشن ای عزیزای دلم یه روزی غزلای مهربون خونده میشن سلام سلام سلام سلام همگی سلام همگی سلام ای زندگی سلام ای زندگی سلام تا فصل بهار دقیقا دو ماه دیگه مونده ولی تا چشم بهم بزنی بهار هم رسیده انگار از همین حالا کوچه و خیابون و بازار دارن خودشونو واسه رسیدن بهار آماده میکنند. این نجوا رو میشه حتی از زبون شکوفه های نرگس که تو دست دوره گردهای شهر از این کوچ...
1 بهمن 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی(9ماهگی)

کیانای نازنازی همیشه مشغول بازی. ماشالله خیلی شیطون شده ، غیر اینکه چهاردست و پا میره میتونه هر تکیه گاهی مثل مبل و دیوار رو بگیره و چند قدمی تاتی تاتی کنه. بای بای کردن رو یاد گرفته و با انگشت اشاره  وسیله ها رو نشون میده. خوراکی مورد علاقه کیانا خانوم بیسکوییت مادر و ازبین غذاها عاشق ماست و کته ست. هنوز شبها خوب نمیخوابه دیگه واسه من و باباکاوه هم عادی شده و باهاش کنار اومدیم. چون هنوز دوربین خراب بود عکس زیادی از این ماه ندارم ولی دوتا عکس از اولین حضور ستاره زندگیمون تو جشن دومین سالگرد ازدواجمون براتون میزارم. اون شب کیانا جون حسابی شیطونی کرد و همه چیزو بهم ریخت ما هم برای سرگرم کردن کیانا از سیب زمینی سرخ شده و بیس...
13 دی 1390

جشنواره

    دیشب من و کیانا خانوم دست به خمیر شدیم. کیانا مشغول  خمیربازی و قاطی کردن خمیرها با هم بود و من هم داشتم کیک خمیری رو درست میکردم. واسه باباکاوه هم زنگ زدم تا تو مسیر خونه بادکنک و شمع بخره برای تزئین کیک. بابا جون اومد و واسه کیانا جون هم یک کلاه کاغذی خرید. کارم که تموم شد لباس های خوشگل دختر شیطون بلا رو پوشیدم تا با کیک دست ساز مامان چندتا عکس خوشگل بندازم. امان از دست این دختر ناناز، من و بابا کاوه هر کاری کردیم تا کلاه بزاره سرش و توی دوربین یک لبخند ناقابل بزنه نشد که نشد. این شد که عکساش این مدلی شده همش داره این ور و اونورو نگاه میکنه و قیافه ش عین دخترهای لوس و خوردنی شده. ...
21 آذر 1390

کیانا میگه؟5

    بیب بیب برید کنار !!! یواش یواش !!کجا داری میری خوشگله؟ من دارم با کلی کلمه و جمله جدید میام !! بیب بیب هوراااااا گنجینه کلمات دختر ما روز به روز بیشتر و بیشتر میشه. همینطور جمله سازی هاش خیلی پیشرفت کرده و اکثراً حرفهاشو با جمله سازیهای درست میگه. برف میاد، عمو رفت، آبیوی بیده (آبمیوه بده) ، ام خویدم(خوردم)، آمان (آرمان) خوابید، مامان دجاست(کجاست)،   جیش کردم، بابا بوو (برو)، تو تو بیذار  (توتو یک شخصیت کارتونیه که کیانا خیلی دوسش داره)، حسنی بیذار( آهنگ حسنی هم خیلی دوست داره و همیشه موبایلمو میاره ومیگه حسنی بذار ) چشم آبی بیده ( یع...
20 آذر 1390

نذری عزیزجون و سمنو پزون

  از چند روز قبل عزیز جون آردها رو الک کرده بود و گندم ها رو خیس داده بود تا جوونه بزنه تا بالاخره چهارشنبه ساعت 7 صبح دیگ مسی که پر از شیره جوانه گندم و آرد بود رو گذاشتیم رو اجاق. همه سرشون جمع بود خاله ها، دخترخاله ها، پسرخاله ها، دختردایی و پسردایی ها خلاصه همه اومده بودن تا هم به عزیزجون تو پختن سمنو کمک کنند و هم سمنو هم بزنند تا شاید به این وسیله و توی این روزها حاجت روا بشن. هر کس یه  دعا و حاجتی داشت، زیارت عاشورا خوندیم و خلاصه همه رو دعا کردیم اولش شفای همه مریض ها، بعدش آرزوی آینده ای روشن برای تموم کوچولوها مون، عاقبت به خیری و خوشبختی جوونها ، سلامتی همه پدر و مادرها ، طلب آمرزش برای سفرکرده هام...
12 آذر 1390

کیانا و ننه سرما

همونطور که امسال برگ ریزون زودتری نسبت به سالهای قبل داشتیم ننه سرما هم با یک بغچه پر از برف و بارون اومده تا نوید یک زمستون سرد و برفی رو بهمون بده. این هفته کیانا خانوم چند روزی پاسند بود چون مامانی از تهران اومده بود وهمه با هم بودیم. آبا حسن (بابابزرگ باباکاوه) هم از اینکه خوشگله یا همون کیاناز اومده خونشون تا چند روزی کنارشون بمونه خیلی خوشحاله. کیانا خانوم واسه آبا حسن سفره میندازه و وسایلو جمع میکنه، داروهای آبا حسن رو واسش میاره و البته اون وسط ها خرابکاری هم میکنه.خلاصه واسه خودش خانومی شده. پاسند یکی از روستاهای کوهپایه ای بهشهرواسه همین هم اونجا خیلی سردتر از جاهای دیگه ست. شب سرد...
7 آذر 1390

کیانامیگه(4)

دایره کلمات عزیز دلمون هر روز بیشتر و بیشتر میشه  خودکار: خودار    پول: پیل     آبمیوه : آبیوی     حمام:اموم          مرسی عزیزم: میس عزیزم          مامان بشین: مامان بیش     بستنی: بس            موز: موس     پوست:پیست  حنانه:اَنانی ابرو: ابری  ، گوش:دوش ، مو ، دست ، پا ، چشم سوسک:سوس     زنبور:اَنبور     ماهی &...
20 آبان 1390

جمعه پاییزی

        جمعه ای که گذشت خیلی هوا خوب بود حیف بود با کیانا تو خونه تنها بمونم. با یکی از دوستام که یک پسر همسن کیانا داره تصمیم گرفتیم تا هوا سرد نشده بریم پارک. تا رسیدیم پارک، کیانا خودشو از شر شال و کلاه خلاص کرد و دوون دوون رفت سمت وسیله بازیها. اولش کلی سرسره بازی کرد قربونش برم دیگه خودش میتونه از پله ها بالا بره و سر بخوره من هم کنار سرسره مواظبش بودم. بعداز سرسره نوبت تاب بازی شد کلی شعر خوندیم تاب تاب تاب بازی خدا کیانا رو نندازی اگه بخوای بندازی بغلـــــــــــــ  (کیانا همیشه جواب میده:) بابا بندازی بعد تاب یخورده الاکلنگ بازی...
18 آبان 1390