کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

کیانا در روزهای پایان 23 ماهگی

صبح جمعه خاله زهرا جون دعوتمون کرد تا بریم خونشون. ما هم بدون معطلی دعوتشو قبول کردیم آخه بابا کاوه بهمون قول داده بود آخر هفته ما رو ببره تهران چون عمو آرش داشت از هند برمی گشت و دلمون میخواست زودتر ببینیمش ولی مشغله بابا این روزها خیلی زیاده و البته جاده هم برفی بود و خلاصه نشد که بریم. واسه همین بود که زودی حاضر شدیم و رفتیم. تا رسیدیم کیانا و امیرمحمد و ریحانه رفتند توی باغ پی بازی و شیطنت. تا قبل از ظهر هوا خوب و آفتابی بود و چند ساعتی توی باغ بچه ها حسابی انرژی هاشون رو تخلیه کردند.    ناگفته نمونه که باغ خیلی خوشگل شده بود از یک طرف شکوفه های آلو و گیلاس و از طرف دیگه علفهای سبز و زر...
23 بهمن 1390

کیانا میگه؟(6)

برام یک سورپرایز دوست داشتنی بود وقتی کیانا منو " مامان مونا" صدا زد. حالا وقتی ازش میپرسم اسم مامان چیه؟ لبهاشو غنچه میکنه میگه " موونا ". هر وقت هم خواسته ای  ازم داره منو مامان مونا صدا میزنه. تازه خودش هم " نانا بابایی " یعنی کیانا بابایی معرفی میکنه آخه نمیتونه حرف "ک" رو تلفظ کنه واسه همین هم اسم باباکاوه رو خیلی خوب نمیتونه ادا کنه. وقتی ازش میپرسیم چندسالته با انگشتهاش دو رو نشون میده و میگه دوسال. البته دخترم خیلی عجله داره هنوز بیشتر از یک ماه مونده تا دو سالش بشه ولی خوب دیگه!! وقتی بهش میگم ساعت چی می گه؟ میگه " تیک تاک " شعر تاب تاب تاب بازی رو هم خیلی خوب میخونه : تاب تاب تاب بازی &n...
17 بهمن 1390

کیانا در سینما

  بعد از تردید زیاد از این بابت که کیانا رو ببرم سینما یا نه و اینکه چه عکس العملی نشون میده خوشش میاد یا اینکه ممکنه از تاریکی بترسه و اذیتم کنه،با همه این تفاسیر به یک بار امتحانش می ارزید. یک فیلم عروسکی با شخصیت هایی از حیوانات که یکی از شخصیت هاش یک گاو تپلو بامزه به اسم خال خالی بود با نام تپلی برای شروع فیلم تقریبا مناسبی بود قسمتهایی از اون شعر و آواز داشت و فیلم شادی بود. خدا رو شکر کیانا خیلی از فیلم و کلاً محیط سینما خوشش اومده بود. خوشبختانه سانسی که رفته بودیم پر بود از دختربچه های مقطع ابتدایی و راهنمایی که از طرف مدرسه اومده بودند. کیانا هم خیلی زود با دخترها دوست شدو کلی با هم د...
13 بهمن 1390

تولد تولد تولدت مبارک

       کیانا خانوم دیروز تولد یکی از دوستاش، مبینا جون دعوت بود نهارشو زودتر دادم و خوابوندمش تا وقتی میریم تولد حسابی سرحال باشه و بهش خوش بگذره. کیانا خیلی مبینا جونو دوست داره با اینکه تفاوت سنی تقریبا زیادی دارن و مبینا کلاس چهارمه ولی خیلی خوب با هم همبازی میشن. مبینا تا لبخند میزنه کیانا از خنده ریسه میره.  اولش که رفتیم، کیانا از کنارم تکون نمیخورد کیفشو گرفته بود دستش و فقط به بچه ها نگاه میکرد.  بعدش مبینا و ملیکا جون اومدند و براش کلی بادکنک آوردند اینطوری شد که شیطنت هاش شروع شد. فرزام همکلاسی داوود هم اونجا بود کیانا همونطوری که با...
9 بهمن 1390

یک تجربه تازه

  انگشتهاتو جای قلم مو بزار تو رنگ و  بعد جای کاغذ روی دیوار طرحی بکش خیلی احساس خوبیه واسه من و باباکاوه هم جالب بود نقاشی با رنگ انگشتی رو حتی به شما هم پیشنهاد میدم بهتون حس آرامش میده. از وقتی کیانا با رنگ انگشتی نقاشی میکشه سه رنگ اصلی آبی،قرمز و زرد رو یاد گرفته و از هم تشخیص میده نمیدونم چی میکشه ولی به نظرش میاد که داره ماهی میکشه آخه بعد از هر خطی که میکشه میگه : مامان ماهی. خودی(خوشگله)؟ راستی کیانا مار هم میکشه یک خط کج ماّوج بلند و بعدش صداشو ترسناک میکنه و میگه:مااااار!!! نکته دیگه این که خیلی علاقه داره رو قسمتهایی از دیوار که دستش نمیرسه خط بکشه، رو نوک انگشتهاش وایمیسه و میخواد از بالاترین نقطه نقاشی...
21 دی 1390

نی نی ها متشکریم نی نی ها متشکریم

  تو اولین سالگرد نی نی وبلاگ کیانا خانوم هم اولین یادگاری رو از نی نی وبلاگ گرفت و این رو هم مدیون تموم طرفداران کیانا خانوم از دوستان نی نی وبلاگی گرفته تا فامیل و آشنایانی که به این گل دختر ما رای دادند هستیم و از همینجا از همشون تشکر میکینیم. و همینطور به مدیریت وبلاگ و گروهشون بابت زحمات و تلاشهایی که برای هرچه بهتر کردن وبلاگ توی این یک سال کشیدن خسته نباشید میگم و براشون آرزوی موفقیت روز افزون دارم.     ...
10 دی 1390

دارم میرم به تهران

  ناز من بهار مياد گل به سبزه زار مياد واميشن جوونه ها دلم پر از بهونه ها بعد اون جدايي ها مامانی به من گفت که بيا بابایی به من گفت که بيا اي بهار اي آسمون دارم میرم به خونمون داد ميزنم اي جان اي جان اي جان دارم ميرم به تهران دارم ميرم به تهران به هواي يار ميرم واي که چه بيقرار ميرم به خدا عاشقم و به عشق اون ديار ميرم واسه بوي کوچمون تنگه دلم تنگه دلم واسه محلمون تنگه دلم تنگه دلم ميدونم از پنجره چقدر قشنگه منظره دوباره زنده ميشه برام هزار تا خاطره من و يار مست بهار دست به دست تو کوچه ها ياد اون روزها به خير که يادشون...
8 مهر 1390

پاییز زودرس

  نزدیک به دو، سه هفته هست که اینجا هوا خیلی خیلی خنک شده دیگه مجبور شدم لباس های پاییزه کیانا رو دربیارم. وقتی بلوز های آستین بلند و شلوار تنش کردم اصلا خوشش نیومد نمی تونست آستین های بلند و شلوار رو تحمل کنه . چند باری شلوارشو درآورد و همش آستین هاشو با دستاش میکشید و با این کارهاش میخواست بگه که اصلا دلش نمیخواد این لباس ها رو تنش کنم. یادم رفت بگم که لباسهای کیانا همش واسش کوتاه شده بود و این قضیه منو خیلی خوشحال کرد فکر کنم همه مامان ها وقتی میبینن که لباسهای کوچولوهاشون واسشون تنگ و کوتاه شده خیلی خوشحال میشن و این ثمره تمام زحمات و تلاش های مامان های مهربونه که سعی می کنن بچه ها خوب رشد کنند و ...
8 شهريور 1390

غیبت موجه!!!

سلام دوستان به خاطر غیبت چند روزه از همتون معذرت میخوام راستشو بخواید این چند روز حسابی سرم شلوغ بود یا افطاری دعوت بودیم و یا مهمون داشتیم و مشغول تدارکات افطار و پخت و پز بودم. بالاخره افطاری ها هم تموم شد و تا پایان این ماه عزیز چیزی نمونده همیشه آدم از تموم شدن مهمونی ها دلش میگیره ولی اینبار مهمونی خدا هم داره تموم میشه، میدونم همتون دوباره دلتون واسه سفره افطاری و سحری و حال و هوای این شبها و روزها تنگ میشه. دعا کنید و از خدا بخواهید به ما توفیق بده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یک ماه خودمون رو توی ماه رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم و عمری بده تا سال دیگه ماه رمضان هم سر...
8 شهريور 1390