کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 18 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

تولد

امروز تولد حنانه جون خواهرزاده ي گل منه   روزي كه به دنيا اومد خوب يادمه شروع امتحانات پايان ترم بود. خواهرم زنگ زد و خبر تولدش رو داد يك ماه زودتر به دنيا اومد و واسه همين تا چندوقت توي دستگاه بود. اونقدر ضعيف بود كه نميشد بغلش كرد. ولي حالا واسه خودش خانومي شده و امسال كلاس اول ميره.  قربونش برم دختر چشم سياه ِمن اين ترانه زيبا  كه خودم خيلي دوسش دارم رو تقديم ميكنم به حنانه جوووونم حنا ، حنا ، خانوم حنا         چه اسمی اسم شما          ناز آهنگ بهاره صدای نرم زمزمه        &n...
28 خرداد 1393
1306 12 15 ادامه مطلب

خدايي كه همين نزديكيست

همه در بعثت ذرات هستیم                همه پیغمبر بالذات هستیم بشر آیینه دار بی ثباتی است             وگرنه دانش توحید ذاتی است خدا جز خاک مأوایی ندارد                  جهان غیر خدا جایی ندارد خدا در لا به لای لآ مکان است            خدا مثل حقیقت بی نشان است خدا در گل خدا در آب و رنگ است        خدا نقاش این جمع قشنگ است خدا یعنی درختان حرف دارند              شقایق ها درونی ژرف دارند خدا ... ذات گل و ذ...
25 ارديبهشت 1392

مادر

      به بهانه مرخص شدن خواهرم از بيمارستان و آرزوي سلامتي براي تمام مادرها      گفتم مادر! گفت: جانم گفتم درد دارم! گفت: بجانم   گفتم خسته ام! گفت: پریشانم   گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهمِ نانم   گفتم کجا بخوابم! گفت: روی چشمانم   اما یک بار نگفتم:   مادر من خوبم شادم !   همیشه از درد گفتم و از رنج !   ” مادر دوستت دارم ”   ...
7 بهمن 1391

شب يلداي ني ني نازي

    اين هم از سفره يلدايي مهد ني ني ناز كه مراسمشو چند روز قبل اجرا كردن ديروز كه آرام جون عكشو بهم داد خيلي هيجانزده شدم اولين فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه كيانا رو چطوري رو صندلي نشوندن تا ازش عكس بگيرن قربونش برم خيلي تو اين عكس آروم و خانوم افتاده. به قول خود كيانا جون يه عالمه عالمه دوست دارم     اين هم از كارت تبريك شب يلدا ...
30 آذر 1391

پارسا پسر پاييزي

    تولد، تولد، تولدت مبارک مبارک، مبارک، تولدت مبارک لبت شاد و دلت خوش، چو گل پرخنده باشی بیا شمعا رو فوت کن، که صد سال زنده باشی تولد، تولد، تولدت مبارک مبارک، مبارک، تولدت مبارک بيا بندازيم امشب يه عكس يادگاري همين شب كه شكفتي مثل گل بهاري   تولد، تولد، تولدت مبارک مبارک، مبارک، تولدت مبارک       امروز تولد پسر دوست جون جوني مامان جونه. پارسا جون ايشالا صد سال زنده و پاينده باشي و هميشه لبخند رو لبات باشه و چاله هاي لپت خالي باشه از غم. www.parsayedoone.niniweblog.com ...
25 آذر 1391

پانيذ دختر پاييز

      ديروز من و كيانا به اتفاق دوستان رفتيم ديدن پانيذ جون 40 روزه !!! الهي پانيذ، يكي يدونه يكي از دوستهاي صميمي و قديمي منه كه از روزهاي پردغدغه دبيرستان تا روزهاي پرمشغله اين دوران با هم هستيم. اميدوارم كيانا و پانيذ جون هم بتونند دوستان امروز تا فرداي هم باشند. كيانا قبل رفتن يك شكلات از كيفش درآورد و گفت ميخوام بدم به پانيذ. گفتم مامان پانيذ جون هنوز نميتونه شكلات بخوره. تا رسيديم همش درگوشي بهم ميگفت مامان جايزه پانيذ رو بده الهي منظورش كادوي پانيذ جون بود قربونت برم عززززيزم. ...
22 آذر 1391

شب چله

    اسمش یلداست، میگن بلندترین شب ساله! از سالیان دور همچین شبی همه فامیل دور هم جمع میشدند و کنار هم بودند، خلاصه هر کسی هر چی تو خونه داشت میاورد تا با هم نوش جان کنند ، کنار آتیش، زیر کرسی، چسبیده به بخاری حالا هم که دیگه کی با ایران رادیاتور میره تو غار!!!! بابا دیشب از خاطرات قدیم و شب نشینی های اهل فامیل گفت، از اینکه چطور تو شب چراغ به دست و چوغا به تن از این کوچه به اون کوچه ، خونه همدیگه میرفتند تا این شب بلند رو به سحر برسونند، از خوراکی ها و تنقلاتی که اون موقع مرسوم بود و دست ساز مادربزرگهای مهربونمون بود گفت از سمنو و حلوا و نون محلی گرفته تا لواشک و قیصی و آلوخشک و...؛ به به ؛ ازقصه ها، داستانها و ...
2 دی 1390

محرم امسال در تهران

  سلام به تمام دوستای نی نی وبلاگی ، عزاداریهاتون قبول باشه. ما رو که فراموش نکردید!! کیانا خانوم روزهای تعطیل رو رفت تهران تا کنار بابایی و مامانی باشه صبح روز تاسوعا به سمت تهران حرکت کردیم و ظهر رسیدیم. شب هم با مامانی رفتیم هیئت و کیانا خیلی خانوم بود شیرکاکائو و کیکش رو خورد و خوابید. وقت نوحه خونی هم بیدار شد و تا چشماشو باز کرد شروع کرد به سینه زدن.موقع دعا هم مثل همه دستای کوچولوش رو برد بالا و واسه همه دعا کرد. بعد  از شام هم همگی رفتیم امامزاده صالح،ولی هوا خیلی خیلی سرد بود واسه همین هم زود برگشتیم. تو این عکس هم کیانا خانوم مشغول سینه زنی.  ظهر عاشورا هم تا برسیم به...
19 آذر 1390

عید تموم خوبیها مبارک

            همیشه واسه اومدن عید غدیر روزشماری میکردم یکی از بهترین روزهای سال برام از کودکی تا الآن روز عید غدیر بوده. از هفته ها قبل واسه بسته بندی ته کیسه های عید فکرمیکردم و وسیله هاشو جور میکردم.مامانم هم مثل عید نوروز از چند روز قبل مشغول خونه تکونی میشد. ظرفهارو آماده میکرد و یادمه یک سماور بزرگ داشتیم که همیشه واسه عید غدیر از پشت بوم میاوردیم و آمادش میکردیم. صبح که بیدار میشدیم عیدو بهم تبریک میگفتیم بعدش روبوسی و بابا هم از عطر مخصوصش به همه ما میزد. هنوز سفره صبحونه پهن بود که مهمونها یکی یکی میرسیدند معمولا اولین مهمونمون یکی از همسایه هامون که یک خا...
25 آبان 1390