قدم نورسيده
روز يكشنبه 24 ديماه 1391 توراهي خواهر عزيزم كه از شب يلدا تابحال منتظر اومدنش بوديم از راه رسيد.
خواهرم دوره بارداري بدي رو گذروند و با ويار شديدش 9 ماه كنار اومد. ولي بعد از زايمان هم علايم ويارش برطرف نشد بعد از آزمايشات زياد مشخص شد كه دچار مسموميت شديد بارداري شده و كليهاشو درگير كرده و عفوني شده.
الآن تقريبا يك هفته ست كه تو بيمارستان تحت مراقبته و كوچولوش محروم مونده از آغوش مادر، شير مادر...
ديروز كه رفتم ديدن خواهرم خيلي دلتنگ دخترش بود حالشو ازم پرسيد، نگراني رو ميشد تو عمق نگاهش ديد. ازم خواست فردا كه ميام عكسشو واسش بيارم، گفت كه هنوز يك دل سير صورت دخترمو نديدم. بغض گلومو گرفت خودمو كنترل كردم و بهش اطمينان داديم كه مثل چشمهامون مراقبش هستيم. خدارو شكر روحيه ش خيلي خوب بود.
وقتي رفتيم خونه، كوچولو تازه بيدار شده بود باباكاوه حسابي باهاش بازي كرد و رفت.يك شيشه شير درست كردم و تو بغلم گرفتمش، آروم آروم شيرشو خوردو چه معصومانه خوابيد.
امان از دست مامان و باباي اين فسقلي ما كه هنوز روي انتخاب اسم به توافق نرسيدن و ني ني ما هنوز اسم نداره. هركسي به يك اسم صداش ميكنه داوود داداشش اسمشو گرفته درسا، كيانا هم همون روز اول يك اسم واسش انتخاب كرد ديـــانا به دو دليل 1- همخوني با اسم خودش 2- واينكه اسم يكي از دوستهاي صميميش توي مهد.
خلاصه ما مونديم با چهار پنج تا بچه قد و نيم قد و شيطون. خونه خواهرم ديگه شده پاتوق دخترخاله و پسرخاله ها.
وقتي مادر تو خونه نباشه صدتا آدم هم براي اداره يك خونه كمه.از يك طرف رسيدن به درس و مشق بچه ها، پخت و پز، شست و شو و هزارتا كار كه ما مادرها تو خونه انجام ميديم ولي به چشم هيچ كس حتي شايد خودمون هم نمياد. بگذريم از حرف هاي كليشه اي كه آخرش ما رو به هيچ جا نميرسونه.
امان از دست اين وروجك ها كه وقتي با هم ميفتن غير قابل كنترل ميشن!!!!!!
اين هم عكس آق داداش داوود با آبجي كوچولوشون
با آرزوي سلامتي براي همه مادرها