کیانا میگه؟(2)
دخمل ما تابحال همش یک لیوان دستش بود و میگفت مامی آب بیده، ولی حالا میگه مامی آب بریز.
امروز هم وقتی تلفنی با امیرمحمد صحبت می کرد پشت سرهم امیر امیر صدا میزد.
الآن هم که دارم مینویسم یک مشت ماکارونی دستشه. یک رشته میزاره تو دهن خودش و بعدش با صدای اممم همونطوری که من بهش غذا میدم میزاره تو دهنم و تا نخورم ول نمی کنه مجبورم لقمه لقمه باهاش غذا بخورم چه بخوام چه نخوام.
دارم ریزه ریزه بزرگ شدن و قدکشیدنشو می بینم. هر روز یک چیز تازه،نمیدونید چه لذتی داره.(اگه مادر باشی حتماً میدونی)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی