کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 17 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

سفر بخير

1392/3/25 12:36
نویسنده : مامی کیانا
1,470 بازدید
اشتراک گذاری

 

چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود كه اين مسيرو ميرفتيم. چقدر شاد و پرانرژي و به قول معروف هورااا بوديم ....هوراهورا

حرفهايي بود كه موقع برگشت از ذهنم ميگذشت...ناراحت

1

 

روز دوشنبه ساعت12 از خونه حركت كرديم به سمت بجنورد. كيانا نصف مسير رو تخت خوابيد. ولي بقيه مسير هر 10 دقيقه يكبار ميپرسيد:

كيانا : مامان كجا ميريم؟

مامان:  پيش گلبرگ جون!!

كيانا: مگه نگفتي ميريم خونه خدا؟؟؟

مامان: چرا؟؟اول ميريم پيش گلبرگ بعد با هم ميريم مشهد.

كيانا: مگه نگفتي با قطار ميريم؟؟؟ پس كي قطار سوار ميشيم؟؟؟

وااااي دقيقا اين مكالمات تا موقع رسيدن 20 باري بينمون ردوبدل شد.ابلهابلهابلهابله

 تقريبا ساعت 7 بود كه رسيديم. دايي و زندايي عزيز و گلبرگ مهربون خيلي از اومدنمون خوشحال شدند. آخه براي اولين بار بود كه ميرفتيم خونشون.

 

گلبرگ جون مهربونقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

7

سميرا جون هم يك شام خوشمزه درست كرده بود. فرداش هم بجنورد مونديم با هم يك سر رفتيم باغ گيلاس پدر سميراجون و يك دل سير گيلاس خورديم. جاي همه خالي...

5

6

كيانا مشغول گيلاس چيدنه!!

1

واسش با گيلاس گوشواره گذاشتم . عاشق اين گوشواره ها شد...

3

 

2 

4

كيانا كه عاشق قاصدكه اينجا هم پر بود از قاصدك. در حال فوتيدن قاصدك ها !!!!

6

گلبرگ جون هم عاشق اين بود كه هر چي ما ميخوريم بخوره ولي نميشد. اينجا هم كيانا از سر دلسوزي يك تيكه خربزه انداخت تو دهن گلبرگ ولي خاله جونش خيلي زود اونو از دهنش درآورد. كيانا هم بابت اين كار اشتباهش خيلي ناراحت شد و كلي گريه كرد.

6

شب هم رفتيم پارك بش قاردش، يك جاي باصفا و بسيار خنك و اونجا بود كه كيانا به آرزوش رسيد خوردن پشمك.

قبل از حركت از خونه به كيانا گفتم مامان جون اولين باري كه ميري پيش امام رضا هر چي ازش بخواي بهت ميده چي ميخواي؟

كيانا هم با هيجان خاصي گفت: ازش ميخوام برام پشمك بگيره!!!!!!!

خلاصه كيانا اون پشمك مخصوص رو نوش جان كرد.

ا

فردا صبح به سمت مشهد حركت كرديم. بعد از خوردن نهار و كمي استراحت به چندتا از مراكز خريد سر زديم و واسه كيانا خريد كرديم. زيارت و حرم رو گذاشتيم واسه بعد از شام.

ولي موقع خريد تمام فكر و ذكرم حرم بود و دلم ميخواست زودتر بريم زيارت.

8

كيانا كه تمام راه رو تو ماشين خوابش برده بود، نزديكيهاي حرم بيدار كردم.

تو پاركينگ حرم كيانا چادر و مقنعه سفيد و گلدارش رو سرش گذاشت. واي كه چه خوردني و خواستني شده بود عين فرشته ها. با تعجب و كنجكاوي خاصي اطراف رو نگاه ميكرد. وقتي چادر سر كرده بود انگار اخلاقش هم عوض شده بود خانوم و آروم!!!!

 6

8

من و كيانا با هم رفتيم زيارت و حسابي دعا كرديم براي همه. كيانا اولين دعاش شفاي باباحسن

(بابابزرگ باباكاوه) بود كه مدت زياديه تو بستر بيماريه و از خدا خواست تا باباحسن زودتر خوب بشه و بتونه راه بره

با هم از تمام نزديكان و فاميل و دوست و هركسي كه التماس دعا داشت ياد كرديم و نام برديم و نائب الزياره بوديم.

زيارت نامه و نماز زيارت خونديم . كيانا هم  با من نماز ميخوند.  حسابي از فضاي معنوي حرم لذت برديم. دلم ميخواست تا صبح اونجا بمونم ولي خوب نشد.

8

8

8

8

يك عكس يادگاري از باباهاي مهربون با دخترهاي عزيزتر از جون

8

فردا هم رفتيم كوه سنگي باباكاوه هم اونجا به آرزوي ديگ سنگي رسيد. يك ديگ سنگي 12 نفره خريد تا در اولين فرصت يك ديزي سنگي حسابي و مشتي به ما بده.

پروما هم رفتيم كيانا از اون چيپس فري هاي معروف خورد و بچه ها با باباهاي مهربون رفتند شهربازي و مامان ها هم سرگردون اين بوتيك و اون بوتيك. حيف كه اكثر مغازه ها بسته بود و خريدي نكرديم ولي به كيانا حسابي خوش گذشت همه وسايل بازي رو امتحان كرده بود و خيلي خوشحال و راضي به نظر ميرسيد.

8

8

اون شب هم شب جمعه بود و هم شب عيد مبعث كيانا رو خوابوندم و پيش سميرا جون موند و من و باباكاوه رفتيم حرم. انتظار داشتم حال و هواي حرم يه جوره ديگه باشه از مولودي و جشن خبري نبود ولي تا دلتون بخواد شلوغ بود.

8

روبروي گنبد طلايي حرم تو حياط نشستم و حسابي خلوت كردم بعد از نماز و خوندن دعا رفتم براي زيارت. دستم به ضريح طلايي آقا نرسيد ولي از دور نظاره گر اون همه شكوه و بزرگي بودم و دورادور هرچي تو دلم بود زمزمه كردم اميد داشتم كه صدامو ميشنوه، حاجتم رو قبول ميكنه تا يكبار ديگه براي اداي نذري كه كرده بودم بيام پابوسش.فرشته

تو حرم دوست خوبم زهراي عزيز مامان پارسا جون رو ديدم چقدر ذوق كرديم از اينكه همديگه رو ديديم. طبق معمول كلي پرحرفي كرديم بالاجبار از هم خداحافظي كرديم عين قديما خداحافظي هاي سريالي و ادامه دارچشمکچشمکچشمکچشمک

ديگه بايد كم كم از حرم هم خداحافظي ميكردم دعاي وداع با امام رضا رو خوندم آخرين نماز زيارت رو هم ادا كردم و با بغضي كه كل وجودم رو گرفته بود حرم رو ترك كرديم ولي دلم هنوز اونجا بود.

خلاصه فردا صبح زود براي رفتن حاضر شديم تا به ترافيك جاده برنخوريم.تا بجنورد با گلبرگ جون بوديم و از اونجا با هم خداحافظي كرديم. اين خداحافظي هم مثل بقيه سخت بود آخه خيلي به گلبرگ و مهربونيهاش عادت كرده بوديم. خصوصا اون خنده هاي نازش و خوش اخلاقي هاش تو طول سفر از ذهنم پاك نميشد.ناراحتگریه

0

بعد از ماه عسل اين دومين سفري بود كه خيلي بهم خوش گذشت. شايد به خاطر مقصدش بود آخه خيلي وقت بود انتظار اين سفر رو مي كشيدم.

خلاصه كيانا كه از همين الآن دوباره سفرهاي بعديش به مشهد رو داره برنامه ريزي ميكنه. ديروز تو ماشين به باباش گفت بابا پس كي دوباره ميريم مشهد؟

باباكاوه هم گفت كه ايندفعه قراره ببرمتون تبريز!!! كيانا هم با حالتي از دانايي مخصوص به خودش به باباش گفت: تبريز هم مشهد داره..... ميدوني؟؟؟؟؟!!!!!!!!تعجبتعجبتعجبتعجبخندهخندهخندهخنده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان نیایش
25 خرداد 92 13:09
به به سفرا بی خطر خانومی

زیارت ها قبول

چه قدر عکسها قشنگ بود

کیانا خانومم چه قدر خوشگل شده

اون عکس های با چادرش خیلی ماه بود

همیشه به سفر

الهی الهی تبریز هم مشهد داره ؟قربون دخمل دانا




ممنون قبول حق باشه

آره من كه با چادر قورتش دادم چند باري

اي واي خاله جون مگه شما نميدوني كه تبريز هم مشهد داره!!!


مامان نیایش
25 خرداد 92 13:09
راستی مامانی فیلم رقص نیایش هم پخش میشد؟


نه عزيزم فيلمش پخش نشد خيلي هم صبر كردم تا بياد ولي نشد
مامان آینده یه فسقلی
25 خرداد 92 19:00
ای جان

عزیزم، گیلاس و چیپس معروف و خربزه و پشمک و شهربازی نوووووش جونت

زیارتت قبول باشه کیانا جونی با اون چادر و مقنعه قشنگت، فرشته کوچولو ...

مامانی شما هم زیارتتون قبول باشه، خوشحالم که سفر خوبی براتون بوده

و خوشحالم که سالم و سلامت برگشتید ،،، اینجا جاتون خالی بود

من که دیگه خسته شده بودم بس که میومدم و این بازی وبلاگی رو میدیدم

ایشالا باز هم قسمت بشه و برید سفر

راستی، دیگه مدیر مهد برنامه اردو نداره؟!



عزیزم مرسی جای شما هم خیلی خالی بود
ما هم دلمون پیش شما بود
فعلا که خبری از اردو نیست
ای شیطون میبینم از اردوهای مهد خیلی خوشت اومده
حتما اگه برنامه ای داشتیم از شما هم دعوت می کنیم گلم
مامان ملیکا
26 خرداد 92 14:56
واییییییییییی سفر بودید ...مشهد
خوش به حالتون
دعا کردید امام رضا ما رو هم بطلبه
عزیزمی چقدر گوشواره های گیلاسی بهت اومده کیانا جوووووووووون
انشاالله همیشه خوش باشید


آره عزیزم مشهد بودیم جای شما خالی
مرسی عزیزم ایشالا که به زودی می طلبه
مامان آروین (مریم)
27 خرداد 92 7:52
کیانا جون فرشته ناز و مهربون ٰ‌زیارتت قبول .... التماس دعا


قبول حق مرسی عزیزم
ریحانه(مامان پارسا)
27 خرداد 92 9:33
سلام زیارت قبول همیشه به سفر باشید خانم ماشاا... به این کیانای ناز و خوشگل خوشحال میشم به وب ما سر بزنید و نظر بدید.


ممنون عزیزم حتما
رضوان مامان رادین
27 خرداد 92 16:27
زیارتتون قبول خانوم کوچولوووووووو...خوش به حالتون...منم خیلی دلم هوای اونجا رو کرده


انشالا به زودی قسمت شما هم بشه عزیزم
مامان امیر علی
27 خرداد 92 17:33
ممنون عزیزانم همچنان به یادمان هستید و به ما سر می زنید بوس بوس


ما همیشه به یاد شما و خاطرات قشنگ و همینطور پیشرفت های امیرعلی جان هستیم
مامان فتانه
28 خرداد 92 8:20
سلام عزیزم زیارت قبول....معلومه که حسابی خوش گذشته...همیشه به سفر وشادی...همه ی عکسا زیبا شدن....ای جان خانم دانا


قبول حق عزیزم
ممنون از نگاه قشنگت
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
28 خرداد 92 11:10
زیارت قبول ما رو که از یاد نبردی
چه حجابی گرفته کیانا بلا خیلی خوشگل شده


وقتی روبروی ضریح طلایی وایستادم از همه دوستان یاد کردم
آره دیدی چه حجابی گرفته انگار یه عمر چادر به سر کرده
پانیذ کوچولو
28 خرداد 92 11:19
سلام خاله مونا.....سفر بی خطر....به وبلاگ منم سر بزن....کیانارو ببوس.


سلام مهدیه جونم
حتما
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
29 خرداد 92 2:25
زیارت قبول همیشه به سفر و تفریح کیانا جون خیلی خواسنتی شدی با چادر قربون اون آرزوی شیرینت برم ایشالا همیشه خوش باشین


آره واقعا به این میگن یه آرزوی شیرین
محبوبه مامان الینا
29 خرداد 92 14:24
زیارت قبول دوستمچقدر چادر سفید به کیانا جون میاد
مقصد قبل از مشهدتون منزلگاه هفتم شهر بجنورد رو هم عشق است
کاش خبرم میکردی همو میدیدیم



شما بجنوردی هستید؟
نمیدونستم
روزهایی که بجنورد بودیم همش تعطیل بود ولی بش قاردش خیلی زیبا بود
رضوان مامان رادین
29 خرداد 92 15:55



بوس بوس
مامانی
30 خرداد 92 16:24
می خواستین مشهد که اومدین خونه ی ماهم بیاین راستی
به وب منم یه سر بزن


ممنون عزیزم اگه میدونستم حتما
اما اینقدر وقتمون کم بود که خیلی از برنامه هامون کنسل شد-
مامان آروبن(مریم)
2 تیر 92 12:04
آمدنت چون رستاخیز، عدل گستر است و چون سپیده صبح،نوید آغازی دوباره برای همه خوبی هاست . میلاد مهدی موعود بر شما و خانواده محترم مبارک باد.
مامان نیایش
2 تیر 92 14:52
عزززززززززززیزمین مامانی و کیانا بلای ناز و شیطون عیدتون هم مبارک بوس بوس


بوس بوسسسسسسسسسسس هوارتا
مامان ملیکا
2 تیر 92 15:39
سلام مونا جون
از راهنماییهات خیلی خیلی ممنونم
بالاخره موفق شدم
منتظرتون هستیم


ما اومدیییییییییییم
مامان نیایش
2 تیر 92 18:28
♥میلاد عشــــــــــــــــق مبارک♥

♥عید تون مبــــارک♥

♣التـــماس دعــا♣


مرسی عید شما هم مبارک
ریحانه مامان رز گل
2 تیر 92 22:34
زیارت قبول مامانی به به پی کیانا جون از امام رضا سوغاتشو گرفت .خوشبحالش
مامانی به ما هم سر بزنید


حتما گلم
رضوان مامان رادین
4 تیر 92 13:49
مامانی چرا آپ نمکنید...دلمون تنپ شده


زود زوئ میایم
یخورده مشغول بودم
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
5 تیر 92 8:36
سلام، امیدوارم که حالتون خوب باشه.
ستایش در مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده... خوشحالمون می کنید اگه بهش رأی بدین و با یک پیامک، عدد 141 را به شماره 20008080200 ارسال کنید.
از لطف شما ممنونیم – شاد و سلامت باشید.


جدا حتما
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
5 تیر 92 13:28
سلام ممنون
شما مگه شما شرکت نمیکنین تو جشنواره نی نی وبلاگ


باید بگردم یک عکس خوب پیدا کنم
مامان ثمین
6 تیر 92 11:00
سلام عزیزم تواین جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردین؟ حتما کد دخمل ناز واسم بفرست تا بهش رای بدم ثمین کد102 هست که تووبلاگم عکشو گذاشتم دوست داشتی بهش رای بده
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
7 تیر 92 22:44
آپ نکنی یه وخت، ما اصلا دلمون واسه نوشته هات تنگ نشده هااااا




واقعا یعنی اینقدر خوب مینویسم؟؟؟!!
مام پارسا
8 تیر 92 17:55
سلاااااااااااااااااام دوست جون جونی خودم
زیارتتون قبول باشه خانووووووووووووووم
ایشالله برید خونه خدا


مرسی عزیزم
زیارت شما هم قبول باشه
وای یعنی میشه ما دوباره با همدیگه یک سفر دیگه داشته باشیم
اون هم خونه خدا !!!!!!!
مام پارسا
8 تیر 92 17:57
هههههههههههه این بچه ها کلا شبیه همن...کیانا که به عشق پشمک رفت مشهد....پارسا هم به عشق فرفره


خدا رو شکر به آرزوشون رسیدن
مام پارسا
8 تیر 92 17:58
ووی ووی ووی
چه جیگری شده وقتی چادر نماز سرش کرد....خدددددددددددددددددا
بیام بخورمت عسل خاله؟؟؟؟؟؟


آره واقعا با چادر خوردنی شده
مام پارسا
8 تیر 92 18:00
وای مونا باورت نمیشه اون شبی که اس دادی تو حرمی ....به گفته مجتبی شوق و ذوق از تو چشمام موج میزد...واسه همین مجتبی بدون هیچ حرفی گفت من با پارسا میرم تو ماشین و تو برو پیش مونا
وااااااااااااااااااای بخدا دلم نمی خواست ازت جدا بشم
خیلی خوب شد که همو دیدیم...یه خاطره موندگار برامون شد


آره من هم وقتی تو رو کنار اسماعیل طلایی دیدم خیلی ذوق زده شدم
این دیدارمون هم مثل همه دیدارهامون خاطره شد
الهه مامان یسنا
10 تیر 92 11:03
زیارت قبول عزیزم. چه قدر ناز شده کیانای عزیزم با اون چادر سفیدش


ممنون عزيزم قبول حق باشه