خودمو ميكشم!!!!!!
خيلي وقته كه كيانا از باباش اسكوتر ميخواست.
يادمه مشهد هم كه رفته بوديم به هر اسباب بازي فروشي كه ميرسيديم ميرفت داخل و دنبال اسكوتر بود.
براي اينكه تو بازار يك اسكوتر هم دنبال خودش راه نندازه خلاصه پيچونديمش
ولي خوب كيانا كه يادش نميره
خلاصه.....
عصر پنج شنبه كيانا گفت كه به باباكاوه زنگ بزن باهاش كار دارم.
بدون سلام و احوالپرسي طبق معمول رفت سر اصل مطلب و از خواسته ش گفت: بابا من اسكوتر ميخوام!!!!
باباكاوه هم گفت باشه بعدا برات ميخرم.
كيانا گفت: اگه برام نخري من خودمو ميكشم
قضيه داشت جنايي ميشد كه باباكاوه با يك اسكوتر خوشگل از راه رسيد.
كيانا هم از ديدن اسكوتر كلي ذوقيد و تو خونه حسابي بازي كرد.
قبل از اينكه اسكوترو بگيريم تو خونه هر چيزي مثلا بشقاب يا كتابو ميذاشت زير يكي از پاهاش و دوتا دستاش هم به حالت گرفتن دو تا دسته ميذاشت جلو راه ميرفت.ميگفت مامان من دارم با اسكوتر بازي ميكنم.
الآن هم تو وبلاگ چندتا از دوستان ديدم كه بچه ها خيلي به اسكوتر علاقه دارن ... جالبه مثل اينكه همه جايي شده!!!
صبح هم خواستي بري مهد گفتي بايد با اسكوترم برم و به آرام جون (مربي مهدشون) نشون بدم. آخه هر چيز جديدي ميخره خيلي دوست داره به آرام جون نشون بده.
اينجا هم پيش به سوي مهد تا اسكوتر خوشگلش رو به آرام جون و دوستاش نشون بده