اولين ها
نميدونم وقتي كيانا بفهمه كه فردا شب قراره سوار بر قطار به سمت تهران بريم چقدر خوشحاااال ميشه
همين چند دقيقه پيش باباكاوه با بليط قطاري كه در دست داشت سورپرايزم كرد....
چند روزي كه داشتيم رو مخ باباكاوه كار ميكرديم كه راضي شه ما رو بعد تقريبا يكسال ببره تهران، كيانا خيلي با من همكاري كرد و تو امر مخ زني باباكاوه از هيچ تلاشي دريغ نكرد از ناز كردن و وعده و وعيد دادن گرفته تا قهر و آشتي كردن هاي فراوان...
قرار بود سفر مشهدمون طبق خواسته كيانا با قطار باشه آخه هنوز تجربه سوار شدن با قطار رو نداشته ولي نشد.
اميدوارم از اين تجربه جديد نهايت لذت رو ببره و راضي باشه.
حتما حتما تو پستهاي بعدي از خاطرات سفر و قطار سواري كيانا خواهيد ديد.....
دو دو كيش كيش ...... دو دو كيش كيش .......
بعدا نوشت:
ديروز اين پست رو ثبت موقت كردم و حالا ميگم از احوالات كيانا كه چقدر خوشحال شد وقتي بابا كاوه بهش گفت كه قرار با قطار بريم تهران برق از چشمهاش پريد.
ديروز هم موقع جمع كردن چمدون صدام زد مامان بيا ازم عكس بگير!!! اينجوري خيلي خوشگله!! خيلي تعجب كردم آخه كيانا كه هميشه از عكس فراري بود خودش داوطلب شده بود!!
وقتي رفتم تو اتاقش ديدم رفته تو چمدون اينجوري!!!