سفر آغاز شد
خوب چمدون رو که بستیم میمونه توشه راه....
از اونجایی که قطار ساعت 20 راه میفتاد شام رو باید تو قطار میخوردیم.
از همون کتلتهای معروف درست کردم و با کلی میوه و تنقلات خواستم اولین تجربه قطار سواری رو برای کیانا شیرین و شیرین تر کنم.
در تصاوير ذيل كيانا را مشاهده مينماييد كه ذوقش گريبانگير بند لباس بي زبان شده
با اینکه به دلیل ذوق بیش از حد کیانا خیلی زود از خونه حرکت کردیم ولی تو ترافیک شدیدی افتادیم و دقیقا ساعت 20 ایستگاه رسیدیم.
بدو كه رفتيم!!!! كجا رفتي بچهههه........
در کوپه ای ملوکانه و اختصاصی سکنی گزیدیم کیانا آنقدر روی صندلیها بپر و بپر کرد که من سردرد بس عجیبی نمودم و مجبور شدم یک عدد قرص مسکن میل نمایم.
به محض حرکت کیانا و باباکاوه که تاب نداشتن آن تنقلات گرانقدر در کیسه پلاستیکی به سر ببرند آنها را دسته جمع روانه شکمهای خود کردند تا از این بابت خیالشان آسوده گردد. بعد از آن بیصبرانه منتظر شام ماندند من هم که آگاه بودم آن دو نفر تا شامشان را میل ننمایند سر بر بالین نمیگذارند تصمیم را بر این گذاشتم تا شام را حاضر کرده تا پدر و دختر آسوده گردند. میوه ها هم بعد از شام روانه شدند برای هضم غذا.
دستور خاموشی را دادیم و به خوابی بس عمیق فرو رفتیم.
ساعت 3 صبح به پایتخت ایران زمین؛طهران بزرگ رسیدیم.
اینچنین سفر را آغاز نموديم ...