باغ پرندگان
اولين روز اقامت در طهران بزرگ به پيشنهاد يكي از دوستان وبلاگي عزيزم مامان پارسادردونه كه برام آدرس باغ پرندگان و عكسهاشو گذاشته بود و به دليل علاقه زياد كيانا به حيوانات با ماماني و عمو آرمان و من و باباكاوه رفتيم باغ پرندگان.
حتما بقيه ش ادامه مطلبه ديگه .....
ورودي باغ
فكرشو نميكردم مناظر اونقدر چشم نواز و ناب باشن. خلاصه از همون اول باغ، كيانا ترفندي زد براي خلاص شدن از عكسهاي پي درپي من.
دوربين رو از دستم گرفت و گفت كه ميخوام از پرنده ها عكس بندازم. ول كن قضيه هم نبود نه گذاشت من ازش عكس بگيرم نه خودش. و همه عكسهاش از پرنده ها چپه چوله ميشد و بهم نشون ميداد و من هم كلي به به و چه چه ميكردم.
از هنرنمايي هاي كيانا خانوم
تازه از دست پرنده ها كلي شاكي بود اگه سرشون اون طرف بود ميگفت سرتو اين طرف كن .... منو نگاه كن ......آهااا ...... بخند..... مامان چرا منو نگاه نميكنه.....
خلاصه به بركه پايين باغ رسيديم هرچقدر جلوتر ميرفتيم منظره ها زيباتر و سرسبز تر ميشدن.
خلاصه كيانا خانوم ما هم همونجا عاشق يكي از قوهاي بركه شد. براتون بگم از تمام پسته وبادامي كه كيانا داد دوست عزيزش نوش جان كنه به اين ترتيب دوستي بينشون به وجود آمد بس ناگسستني...
خلاصه كيانا تمام بادامهاشو داد اين قوي زيبا خورد چقدر هم خوشش اومده بود اول چندباري بادام رو ميبرد زير آب پوستشو ميكند و بعد تيكه ش ميكرد ميخورد.
تصويري از همان قوي مذكور
اندر احوالات كيانا با دوست جديدش
كيانا وقت جدايي از دوستش كلي غصه خورد و ميگفت مامان دوستم ميگه نرو.... ميگه منو با خودت ببر... من به رفتن قانعم ....خواستني هرچي كه هست.... تو بخواي من قانعم ... اي واي چي شد ؟؟؟رفتم تو حس مامان يك بادام ديگه آخريه...... قول قول قول ميدم.....
با كلي قهرو ناراحتي باغ رو ترك كرد.
قول داديم بار ديگه كه اومديم تهران دوباره ميايم و به دوست جونش سر ميزنيم خلاصه راضيش كرديم.
روز خيلي خوبي بود و خيلي خوش گذشت. براي يكبار رفتن حتما به دوستان توصيه ميكنم.