هگمتانه دروازه تاريخ و تمدن ايران(قسمت دوم سفر)
يادتونه كه چند هفته پيش رفتيم تهران مابقي سفرنامه به علت دردست نداشتن عكس ها بطور معلق درآمد و حالا با هم بريم
يــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه
يـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه رو ببينيم
تصميم گرفتيم از تهران با ماماني جون اينا بريم همدان.
صبح زود بعد از نماز صبح به سمت همدان حركت كرديم. ماماني هم زحمت كشيده بود يك صبحونه مشتي حاضر كرده بود و تو جاده نوش جان فرموديم.
به همدان كه رسيديم باباكاوه و عمو آرمان ما رو آرامگاه بوعلي پياده كردند تا برن هتل پيدا كنن. ما هم ساعتها تو محوطه گشتيم.
كيانا با نازگل، عروسكي كه عمو آرمان براش خريده بود سرگرم بود.
اين عروسكهاي بافتني واقعا هنري و زيبا هستند خيلي از اين عروسك خوشمان آمد
سارينا جون يك دختر خوشگل همداني كه با خاله جونش اومده بود گردش به كيانا پيشنهاد دوستي داد و كيانا جون هم بدون هيچ معطلي قبول كرد و دست در دست هم توي محوطه دويدن و بازي كردن.خلاصه در همين مدت كوتاه كلي با هم خوش بودند و البته قهر هم كه يكي از اجزاي لاينفك بازيهاي دخترونه ست صورت گرفت. ولي موقع خداحافظي همديگه رو بوسيدن و كيانا هم آدرس خونه ش رو داد و سارينا جون رو به شهرش دعوت كرد.
بعد از صرف نهار و يك چرت كوتاه توي هتل كه حسابي چسبيد رفتيم مكانهاي تاريخي همدان رو ديدم.
از باباطاهر شروع كرديم
كيانا با چشماني اشك آلود و اعتراض آميز از عكس هاي پي در پي ما
آخه بچه اگه يكبار درست و حسابي وايميستادي عكس مينداختي كه اينجور دنبالت نميكرديم مثل بازيگران هاليوودي واي كه چرا اينقدر از عكس انداختن متنفر بيدي
اين دو پرنده عاشق سوغات باباطاهرن. سوتهاي بلبلي
بعد هگمتانه و مجموعه كليساي گريگوري
و اين هم مجموعه آثار باستاني بسيار ارزشمند در مكاني با امنيت بسيار بالا
و بالاخره گنج نامه با طبيعتي بسيار زيبا و هوايي عالي
و كيانا در انتظار كباب شدن بلال ها
و در آخر رفتيم جايي تا كيانا خوش بگذرونه شهربازي رنگين كمان كه خيلي عالي بود.
كيانا با عمو آرمان سوار قايق برقي شدن بعد با بابا كاوه سوار ماشين برقي و هواپيما و قطار و پاندا ..... خلاصه سرتونو دردنيارم كه همه وسايلو سوار ميشد و نصفه و نيمه ميگفت ميخوام بيام پايين چون يك وسيله ديگه چشمشو ميگرفت. با چندبار شارژ كارت و خريد جندتا عروسك از مرکز خرید, خانوم رضايت دادن براي صرف شام بريم هتل. تازه توي ماشين شكايت داشت از اينكه چرا نذاشتيد من هر كاري دلم خواست بكنم!!!!
ره آورد سفر به شهربازي......
ماشين بازي با باباكاوه
عشق ماشين قرمز كشته كيانارو
كيانا و عمو آرمان آماده سوار شدن قايق برقي
فردا صبح براي اينكه از صبحانه هتل جا نمونيم زود بيدار شديم. بعد از صبحانه هم به سمت روستاي عليصدر كه 80 كيلومتر تا همدان فاصله داشت حركت كرديم براي بازديد از غار آبي عليصدر.
در وصف اين غار بايد گفت كه واقعا يكي از باشكوه ترين آفريده هاي خداوند بزرگه. ساعت 2 وارد غار شديم و نميدونم چه ساعتي اومديم بيرون.
به علت نداشتن نور مناسب عكسها خوب از آب درنيومد ولي جاتون حسابي خالي خنك بود و البته كمي وحشتناك مخصوصا وقتي تابلوها رو ميخوندي: عمق آب در اين مكان مثلا6 يا8 و يا 12 متره
تو راه برگشت به لالجين شهر سفال ايران رفتیم تا سوغات بخريم و گشتي بزنيم. من هم که عاشق صنایع دستی از دیدن این همه هنر مات و مبهوت بودم. بشقاب های سفالی لعاب برجسته خیلی چشممو گرفت و یکیشو خريدم.
به نظرم آخر هنر؛ ظرافت و ذوق و سليقه پارسي
تو راه برگشت هم چشمتون روز بد نبینه کیلومترها رفتیم ولی از پمپ بنزین خبری نبود که نبود. چراغ بنزین روشن شده بود و ما همچنان در جاده ای ناشناخته سرگردان بودیم.
تابحال شده از سوپرمارکت بنزيـــــــن خریداری کنید؟؟؟؟تعجب نکنید ما این کارو کردیم اون هم دوبار؟؟؟؟
چقدر سخت گذشت تا به پمپ بنزین برسیم ولی با همه سختیش خاطره و البته برای باباکاوه تجربه شد که قبل از روشن شدن چراغ بنزین فکری به حال تغذیه ماشین بکنه.....
خلاصه ساعت11 به سلامت رسیدیم تهران.
ببخشيد كه با پرحرفي و حم زياد عكس ها خسته تون كرديم
دوستان نه خسته