کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

هگمتانه دروازه تاريخ و تمدن ايران(قسمت دوم سفر)

1392/7/14 11:37
نویسنده : مامی کیانا
1,259 بازدید
اشتراک گذاری

يادتونه كه چند هفته پيش رفتيم تهران مابقي سفرنامه به علت دردست نداشتن عكس ها بطور معلق درآمد و حالا با هم بريم

يــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه

يـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه قسمت ديگه رو ببينيمنیشخند

 

تصميم گرفتيم از تهران با ماماني جون اينا بريم همدان.هوراهورا

صبح زود بعد از نماز صبح به سمت همدان حركت كرديم. ماماني هم زحمت كشيده بود يك صبحونه مشتي حاضر كرده بود و تو جاده نوش جان فرموديم.

به همدان كه رسيديم باباكاوه و عمو آرمان ما رو آرامگاه بوعلي پياده كردند تا برن هتل پيدا كنن. ما هم ساعتها تو محوطه گشتيم.

كيانا با نازگل، عروسكي كه عمو آرمان براش خريده بود سرگرم بود.

1

2

3

4

6

اين عروسكهاي بافتني واقعا هنري و زيبا هستند خيلي از اين عروسك خوشمان آمدمژه

4

  سارينا جون يك دختر خوشگل همداني كه با خاله جونش اومده بود گردش به كيانا پيشنهاد دوستي داد و كيانا جون هم بدون هيچ معطلي قبول كرد و دست در دست هم توي محوطه دويدن و بازي كردن.خلاصه در همين مدت كوتاه كلي با هم خوش بودند و البته قهر هم كه يكي از اجزاي لاينفك بازيهاي دخترونه ست صورت گرفت. ولي موقع خداحافظي همديگه رو بوسيدن و كيانا هم آدرس خونه ش رو داد و سارينا جون رو به شهرش دعوت كرد.

6

6

بعد از صرف نهار و يك چرت كوتاه توي هتل كه حسابي چسبيد رفتيم مكانهاي تاريخي همدان رو ديدم.

از باباطاهر شروع كرديم

0

9

كيانا با چشماني اشك آلود و اعتراض آميز از عكس هاي پي در پي ماگریه

آخه بچه اگه يكبار درست و حسابي وايميستادي عكس مينداختي كه اينجور دنبالت نميكرديم مثل بازيگران هاليوودينیشخند واي كه چرا اينقدر از عكس انداختن متنفر بيديسوال

7

اين دو پرنده عاشق سوغات باباطاهرن. سوتهاي بلبليمژه

7

 

بعد هگمتانه و مجموعه كليساي گريگوري

65

55

و اين هم مجموعه آثار باستاني بسيار ارزشمند در مكاني با امنيت بسيار بالاناراحت

5

5

55

و بالاخره گنج نامه با طبيعتي بسيار زيبا و هوايي عاليبغل

5

5

و كيانا در انتظار كباب شدن بلال هاخوشمزه

5

و در آخر رفتيم جايي تا كيانا خوش بگذرونه شهربازي رنگين كمان كه خيلي عالي بود.

2

كيانا با عمو آرمان سوار قايق برقي شدن بعد با بابا كاوه سوار ماشين برقي و هواپيما و قطار و پاندا ..... خلاصه سرتونو دردنيارم كه همه وسايلو سوار ميشد و نصفه و نيمه ميگفت ميخوام بيام پايين چون يك وسيله ديگه چشمشو ميگرفت. با چندبار شارژ كارت و خريد جندتا عروسك از مرکز خرید, خانوم رضايت دادن براي صرف شام بريم هتل. تازه توي ماشين شكايت داشت از اينكه چرا نذاشتيد من هر كاري دلم خواست بكنم!!!!

ره آورد سفر به شهربازي......نیشخند

3

3

ماشين بازي با باباكاوه

3

عشق ماشين قرمز كشته كياناروعینک

3

كيانا و عمو آرمان آماده سوار شدن قايق برقيچشمک

4

3

م

ت

 

فردا صبح براي اينكه از صبحانه هتل جا نمونيم زود بيدار شديم. بعد از صبحانه هم به سمت روستاي عليصدر كه 80 كيلومتر تا همدان فاصله داشت حركت كرديم براي بازديد از غار آبي عليصدر.

در وصف اين غار بايد گفت كه واقعا يكي از باشكوه ترين آفريده هاي خداوند بزرگه. ساعت 2 وارد غار شديم و نميدونم چه ساعتي اومديم بيرون.

1

1

به علت نداشتن نور مناسب عكسها خوب از آب درنيومد ولي جاتون حسابي خالي خنك بود و البته كمي وحشتناك مخصوصا وقتي تابلوها رو ميخوندي: عمق آب در اين مكان مثلا6 يا8 و يا 12 مترهاسترساسترس

تو راه برگشت به لالجين شهر سفال ايران رفتیم تا سوغات بخريم و گشتي بزنيم. من هم که عاشق صنایع دستی از دیدن این همه هنر مات و مبهوت بودم. بشقاب های سفالی لعاب برجسته خیلی چشممو گرفت و یکیشو خريدم.

به نظرم آخر هنر؛ ظرافت و ذوق و سليقه پارسي

1

 

تو راه برگشت هم چشمتون روز بد نبینه کیلومترها رفتیم ولی از پمپ بنزین خبری نبود که نبود. چراغ بنزین روشن شده بود و ما همچنان در جاده ای ناشناخته سرگردان بودیم.

تابحال شده از سوپرمارکت بنزيـــــــن خریداری کنید؟؟؟؟تعجب نکنید ما این کارو کردیم اون هم دوبار؟؟؟؟

چقدر سخت گذشت تا به پمپ بنزین برسیم ولی با همه سختیش خاطره و البته برای باباکاوه تجربه شد که قبل از روشن شدن چراغ بنزین فکری به حال تغذیه ماشین بکنه.....

خلاصه ساعت11 به سلامت رسیدیم تهران.

ببخشيد كه با پرحرفي و حم زياد عكس ها خسته تون كرديمخوشمزه

دوستان نه خستهنیشخندنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

محبوبه مامان الینا
14 مهر 92 12:27
من هم یه بار رفتم همدانخیلی خوشم اومد از شهرش و گنجنامه و برخورد مردم مهربونش

از شیر سنگی بازدید نکردید؟همینجوری ولش کردن یه گوشه پارک نه حفاظی نه چیزی! همه بچه ها میرفتن روش و بازی و یادگاری و....خلاصه خیلی متاسف شدیم! البته این موضوع مال 4 سال پیشه الانو نمیدونم

وااااااااای بنزین از سوپر مارکت؟!عجب تجربه ای بوده واسه بابا کاوه

منم عاشق این عروسکهای بافتنی هستم

نه خسته رو خووووووووووب اومدی




جدا نه شيرسنگي ديگه وقت نشد

ولي چقدر آدم ناراحت و متاثر ميشه از اينكه اينطور به سرمايه هاي ملي بي توجهي ميشه

از ماست كه برماست!!!!!!!!!!!!!



ببخشيد كه خسته تون كردم
باران
15 مهر 92 7:42
به اين دختر ناز ما خيلي خوش گذشته
کيانا ولي نترسيده مگه نه؟؟؟؟؟


آره حسابي خوش گذرونده نه بابا تنها كسي كه اصلا نترسيد كيانا بود
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
15 مهر 92 10:33
همیشه به گردشو تفریح رفتین همدان ؟
من یه بار بیشتر نرفتم ولی همون یه بار عاشق شهرش شدم مخصوصاً گنج نامه و لاله جین
ظرفی رو هم که خریدین خیلی خوشکله مبارکت باشه عزیزم عکسها هم عالی بودش این تاپ و شورت قرمزه تن کیانا جون خیلی بهش میاد ناناس شده



آره منم واقعا عاشق شهرش شدم مخصوصا آب و هواش خيلي عاليه
ممنون عزيزم چشمهاتون قشنگ ميبينه
محبوبه مامان الینا
15 مهر 92 11:08
عزیزم اصلا خسته نشدیم
اتفاقا کلی لذت بردیم
بابا پستهای شما یک دهم پست ما هم نمیشه رفیق
منظورم اصطلاح " نه خسته " بود که واسم جالب بود


قربونت
من عاشق ادبيات سال دوم دبيرستان بودم از كباب غاز گرفته تا درس سووشون و گيله مرد و كلبه عموتم و خيلي برام خاطره انگيزه
يادمه از اون درس به بعد با دوستان هر وقت ميخواستيم بگيم خسته نباشي ميگفتيم نه خسته
يادش بخير زنگ آخر ادبيات داشتيم و براي اينكه معلم ادبيات آخر وقت از درس دادن دست برداره همش پشت سر ميگفتيم نه خسته نه خسته
ولي دبير ادبيات همينطور به تدريسش ادامه ميداد
چه خوش بوديم
محبوبه مامان الینا
17 مهر 92 10:32
یادش بخیر


ايشالا دوباره قسمت ميشه
مامان دوبهونه قشنگ زندگی
17 مهر 92 13:12
سلــــــــــــــــــــــــــــــــــام ای بابا اومدین تا همدان خوب یه سری هم به شهر ما میزدین انشاالله همیشه خوش باشین خوش به حال کیانا جون چقدر تو شهر بازی بهش خوش گذشته ماشین قـــــرمــزو عشــــــــقه عروسک بافتنی هم مبارکه منم دارم یکیش رو میبافم البته پارسال شروع کردم امسال تمامش میکنم ااااااااااااااااااای وای از تمام شدن بنزین تو جاده که من یه خاطره بد دارم ازش قراره توی پست شمال بنویسم هنوزم یادش میافتم حالم بد میشه واای لالجین همدان رو نگو ما هر بار از تهران بر میگردیم از جلو تابلوش رد میشیم هوس میکنم برم یه سر بزنم خوش باشین عزیزم


اتفاقا اتفاقا كرمانشاه هم تو برنامه مون بود ولي چون برنامه برادرشوهرم جور نشد و نتونست باما بياد كرمانشاه رو گذاشتيم واسه يك وقتي كه اون هم بتونه باشه
واقعا يك ساله داري ميبافيش
تموم كردي حتما عكسشو بزار من كه عاشق عروسكهاي بافتني و كلا هر چي كار دست هنرمنده
جدا شما هم از بنزين تموم كردن خاطره داري چه جالب خيلي بده
خدا واسه هيچ كس نياره
بابا اين پست شمالو پس كي ميزاري هر وقت ميام سر ميزنم منتظر عكسهاي شمالم
ما منتظريم
اين دفعه فقط به رد شدن از كنار تابلو بسنده نكن
محشره قيمتهاش كه با اينجا خيلي فرق داشت واي يه عالمه چيز ميز ميخواستم بگيرم ولي فرصتمون خيلي كم بود
شو شو قول داده يكبار ديگه فقط منو ببره لالجين يك روز تو مغازه ها بگردم و خريد كنم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
17 مهر 92 21:42
آخ آخ
که چقدر دلم سفر خواست...
چه تیپ قرمز به دخملیت میاد ماششششششششششششششالا
عروسک کامواییشو ... چه لُپش هم گلی کرده!
اوووو...چه دوستی ِ شیرینی... کیانا جون دست انداخته دور گردن دوستش.... الهییییییییییییی


عاشق رنگ قرمز شده تازه به باباش اصرار كه حتما ماشين قرمز بخريم
واي از دست دور گردن انداختن نگو كه خفه كرده بود سارينا رو در همه حالت دستشو مينداخت دور گردنش اين سارينا هم انگار زياد از اين حركت خوشش نميومد
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
17 مهر 92 21:45
خیلی عکس های قشنگی گرفتی خانووومی... واقعا نمیدونم از کجاش بگم... دستت درد نکنه گلم


خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته





عکسی که از ورودی ِ شهربازی گرفتین، خیلی قشنگه! عجب آسمونی افتاده تو کادر





ظرف سفالیتم که حرف نداره....


خیلی دلم خواست یه دونه شو داشته باشم... منم خیلی دوست دارم از هر شهری که میرم سفر، یه یادگاری بگیرم...






واقعا عكسها اينقدر خوب بود؟


ميخوام يك اعترافي بكنم همون عكس مورد نظر شما يعني همون ورودي شهربازي كه عجب آسموني افتاده تو كادرش رو خودم ننداختم


با اجازه بزرگترها از اينترنت گرفتم آخه وقتي كه ما رفتيم شب شده بود و فلاش دوربينم نميزد عكسه خوب نيفتاد براي همين تقلب كردم و از خود سايت رنگين كمان عكس رو ورداشتم ولي خداييش عكس زيبايي بود من هم عاشق آسمونش شدم فكر كنم كار يك عكاس هنرمند بوده
مديوني اگه فكر كني بقيه عكس ها كار خودم نبوده هاااا خداييش فقط همينو از اينترنت برداشتم





ظرف سفالي هم قابل شما رو نداره بوس بوس







مامان ملیکا جون
27 مهر 92 1:06
به سلامتی
همیشه به گردش و سفر


ممنون دوست خوبم