فرشته زميني
انگار همين ديروز بود كه هر شب من و باباكاوه (سه تايي... ) كوچه هاي اطراف خونه پياده روي ميكرديم و تو مسير يكي از اون فيلم فارسي هاي مورد علاقه بابا رو ميگرفتيم و بالاجبار بايد بابا رو تو ديدن اين فيلم ها همراهي ميكردم.
روزهاي آخر دونفره بودنمون بود چون همين امروز و فردا ها يه فرشته به جمع دونفره مون اضافه ميشد.
واي كه چقدر روزهاي اول اخمو بودي..... انگار هنوز خنديدن رو بلد نبودي..... يه وقتهايي توي خواب ميخنديدي...
از اون روزها تقريبا 4 سال ميگذره.....
حالا خانومي شدي واسه خودت .....
ديروز ازم پرسيدي : مامان من برم مدرسه تو وبابا پير ميشيد؟
گفتم نه اون موقع هنوز پير نيستيم وقتي عروسي كني و ني ني بياري اون موقع ما پير شديم!!!
كيانا : پس من عروسي نميكنم......... عروس ميشم ولي داماد نميگيرم..... پيش شما ميمونم و براتون سوپ ميپزم...
قربون دختر بامحبتم بشم
طبق خواسته خودت تولد امسالت رو تو مهد ميگيريم .... از وقتي ديروز رفتيم برات كارت تولد گرفتيم تا امروز تو مهد به دوستات بدي خيلي سعي داري دختر خوب و حرف گوش كني باشي
راه ميري و من و باباكاوه رو بغل ميكني و فشار ميدي
خيلي خيلي خوشحالي كه قراره با دوستات تولد بگيري
دوشنبه تو مهد تولد داريم چند روزي زودتر از تاريخ اصلي...... كيك هم سفارش داديم مدل كيتي به خواسته خودِ خودت
واسه وابسته کردن ِدل ِ من، با این خندیدنت اصرار کردی
به اندازه ی لبخندات هر روز، تولد ِ منو تکرار کردی
چقدر لبخند تو خیره کنندست، همین تصویر ِکه منحصر به فرده
همین معجزه ی همیشه سادَت حواس منو از غم پرت کرده
-----------------------------------------------------------------------
دويستمين نوشت... خواستم بگم اين دويستمين باره كه ميام اينجا و از يك فرشته زميني مينويسم فقط همين......