يك روز ساحلي
روز جمعه كه مصادف بود با تولد باباكاوه به اتفاق خاله ها و دايي جون و بابابزرگ و عزيزجون دل رو زديم به دريا و يه روز عالي رو گذرونديم. از صبح زود وسايلتو جمع كردي كه شامل: سطل و بيلچه مخصوص شن بازي، دمپايي لاي انگشتي مخصوص ساحل، تيوپ، كايت و لباس و خلاصه كلي هيئت همراه داشتي....
يك روز ساحلي رو در ادامه مطلب با ما باشيد
از شب قبل پلاژ نيروگاه برق رو گرفته بوديم و خلاصه تا رسيديم اولش كلي تو پارك بازي كرديد جاتون خالي پاركش خيلي خلوت بود و ما هم بي نصيب نموديم از تاب و سرسره گرفته تا چرخ و فلك....
نمايي از نيروگاه برق نكا
بعدش هم رفتيم براي قايق پدالي و تلكابين
نهار هم كه كباب مخصوص بود و جاتون خالي نوش جان نموديم
تو اين مدت اصلا كيانا خبري از من نميگرفت و كلا ديده نميشد خلاصه اونقدر زير آفتاب بازي كرديد كه حسابي آفتاب سوخته شدين
بعد از صرف ميوه و چاي دسته جمعي رفتيم كنار ساحل و شن بازي.
با هم كايت هوا داديم
يه عكس هنري از همسري كنار ساحل
آقايون و واليبال ساحلي
همسري و دختري در جايگاه داوري
بخاطر آلودگي آب دريا نتونستيم تني به آب بزنيم ولي كلي از مناظر لذت برديم
كنار ساحل پر بود از مرغهاي دريايي؛ پروازشون روي آب و صداشون توام با امواج خيلي گوشنواز بود.....
يه لحظه بند نشديد تا يه عكس خوب ازتون بندازم
و يه خنده مصنوعي براي فراري از دوربين
دلم ميخواست اينجا كنار گلهاي زرد بشيني ازت عكس بندازم ولي خوب نيومدي ريحانه جون داوطلب شد...
بعد از همه اين شيطنتها نزديكهاي غروب بساط آش رشته رو به پا كرديم؛ آش رشته اي شد كه نگو ...بايد انگشتهات هم باهاش ميخوردي خلاصه تولد باباكاوه رو هم با آش رشته و دست و جيغ و هورا جشن گرفتيم و خيلي خوش گذشت خصوصا به شما وروجكها
پي نوشت:
امروز عازم تهران هستيم و كيانا خيلي خوشحال از اينكه ميخواد بره پيش عموهاي عزيزش الآن مهدكودكه و ميدونم داره كلي دل دوستهاشو آب ميكنه كه ميخواد بره سفر