کیانا از نوزادی تا نوپایی (دوماهگی)
توی این یک ماه کیانا جونم خوب وزن گرفت. همیشه در حال دست و پا زدن بود خیلی تند و سریع و قدرتمند این کارو انجام می داد. یادمه یکبار که مامانیش اونو قنداق کرده بود اونقدر دست و پا زده بود تا خودشو از قنداق آزاد کنه و یکی از دستاشو از یقه بلوزش در آورده بود.
خوب یادمه که شب ها خیلی زیاد گریه میکرد. من و باباکاوه نوبتی بغلش میکردیم و توی خونه دورش می دادیم تا بخوابه .چه لالایی هایی که واسش نمی خوندیم تازه باباکاوه شم شاعرانه ش گل میکرد و نصفه شبی واسه گل دخترش فی البداهه شعر می گفت. این کارها تا دم دمای صبح ادامه داشت.
تو ماه دوم تولد،کیانا جون برای اولین بار یک مسافرت کوچک به تهران داشت. اونجا مامانی و بابایی، عمو آرش و آرمان چشم انتظارش بودند و چند شبی حسابی صدای ونگ ونگ کیانا همه رو بی خواب کرد. این هم یک عکس بعد از یک حموم حسابیه که مشخص مامانی خوب خوب کیاناجونو شسته نگاش کن چقدر ملوس خوابیده.
باباکاوه خیلی دلش میخواد دخترش زودتر بشینه،وایسه و راه بره و حتی باهاش حرف بزنه واسه همین هم به هر زوری شده اینجا کیانا رو نشونده.
اینجا هم گذاشته توی رورئک تا راه بره البته هنوز پاهاش به زمین نمی رسه.
چندتا عکس از مدل های مختلف خوابیدن کیانا جون هم میزارم.
اینجا هم اونقدر گریه کرد تا مجبور شدم بزارمش توی کالسکه و توی خونه راهش ببرم اینجوری آروم می شد و می خوابید این هم یک مدلشه!!
چشمهامون به لبخندهای کیانا خانوم روشن شد خیالم راحت شد چون اونقدر اخمو بود که هیچوقت فکر نمی کردم خندیدن و یاد بگیره.