کیانا از نوزادی تا نوپایی (4ماهگی)
خداروشکر بهتر می خوابه.فقط برای شیر خوردن بیدار میشه و بعدش می خوابه. ولی هنوز هم مجبورم یه موقع هایی با روشهای قبل بخوابونمش.
هنوز دارم سعی میکنم نزارم انگشتاشو بخوره و جاش بهش پستونک بدم.
این وروجکی که من میبینم نه تنها انگشت خوردنشو ترک نمی کنه تازه یاد گرفته انگشتهای پاش رو هم بخوره.
مامان جون اگه دوباره بخوای ترکم بدی و این پستونکو به زور بزاری توی دهنم با بادی گاردهام طرفی !!
(جوخه پسردایی ها)
(جوخه دخترخاله ها و پسرخاله)
توی این ماه دوتا مسافرت کوچولوداشتیم به اتفاق مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون اینا رفتیم آلاشت، یکی از شهرهای سوادکوه. یادمه وقتی از ساری حرکت می کردیم هوا خیلی گرم بود و کولر ماشین روشن بود جاده خیلی خیلی قشنگی داشت نرسیده به آلاشت یه جایی نگه داشتیم و نهار خوردیم خیلی هوا خنک بود از سرما دور خودمون پتو کشیدیم و کنار آتیش خودمونو گرم کردیم باورمون نمی شد تو چله تابستون اینجا اینقدر خنک باشه.هر چی ملحفه و پتو دم دست بود روی کیانا دادم و پیچیدمش. کیانا هم که خیلی گرمایی توی این هوا حسابی خواب بهش چسبید.
یک اتفاق خیلی خنده دارپیش اومد که از اون به بعد هروقت یادش میفتیم کلی می خندیم. قضیه ازاین قرار بود، توی راه که می رفتیم کلی هندونه خریدیم تو اون گرما هندونه حسابی می چسبید. وقتی برای نهار نگه داشتیم در صندوق ها رو باز کردیم تا بساط نهارو بچینیم دیدیم ب له همه هندونه ها دهن باز کردن و آش و لاش شدن از دیدن اون صحنه همه مون از خنده روده بر شدیم. توی اون جاده پر پیچ و خم از اون همه هندونه حتی یک دونه ش هم سالم نمونده بود.مشخص شد هندونه هاش حسابی شیرین و آبدار بودن که اینطور قاچ خوردن.
اون اطراف یک گله گاو بود و تصمیم گرفتیم برای اینکه هندونه ها هدر نرن بدیم گاوها بخورن ولی مثل اینکه این هندونه ها خیلی خوشمزه بودن چون گاوها دورمون کرده بودن از پیشمون تکون نمی خوردن .
بالاخره رسیدیم آلاشت وبرای شب یک پلاژ گرفتیم باورتون نمی شه که شب رادیاتور روشن کردیم و کلی رو خودمون پتو دادیم و خوابیدیم در حالیکه شب قبل تو ساری زیر کولر خوابیده بودیم. فردا صبح بعد یک صبحانه حسابی رفتیم موزه آلاشت که خونه رضاشاه بود خیلی جای قشنگ و باصفایی بود توصیه می کنم همه تون یک سر به اینجا بزنید. این نمایی از خونه رضاشاه که الآن شده موزه مردمی آلاشت.
این هم چشم اندازی زیبا از شهر آلاشت.
یک مسافرت دیگه هم به تهران داشتیم چون قرار بود عمو آرش بره هندوستان. کیانا جون هم اومده فرودگاه تا عمو جونشو بدرقه کنه و از خدا بخواد که به سلامت بره و زودتر برگرده.چند روزی هم تهران موندیم تا مامانی خیلی جای خالی عموجونو حس نکنه.
این هم یک عکس از آخرهای 4 ماهگی کلوچه مامان.