یاد ایام
باباکاوه عین خودم عاشق وسیله های قدیمی و عتیقه است. واسه همین هم گهواره بچگی هاشو تا الآن نگه داشته و همیشه آرزو داشته یه روزی بچه خودش رو توی این گهواره بخوابونه و واسش لالایی بخونه.
تصمیم داریم این گهواره چوبی رو واسه نی نی کیانا جونم نگه داشته باشیم خدایا یعنی میشه اگه بشه چی میشه!!
بابا کاوه عشقش اینه که یه روزی بابابزرگ بشه وبه قول خودش با نوه هاش حال کنه، لوسشون کنه و همبازیشون بشه، هرچند وقت یکبار هم میشینه پیش خودش حساب کتاب میکنه که حداقل چند سال دیگه میتونه نوه اش رو ببینه من هم از حرفهاش خنده ام میگیره آخه فکر کنم اون دوره زمونه دیگه بچه ای در کار نباشه خدا میدونه چی پیش بیاد.
کیانا هم خیلی گهواره باباییشو دوست داره عروسکهاشو میزاره توش و واسشون خواب پیش میخونه. حالا بابایی دختر ملوسک خودشو گذاشته تو گهواره و داره لالایی میخونه.
کیانا هم خواب چشمهاشو پر کرده و خمار خمار
گنجشک، لالا
سنجاب، لالا
آمد دوباره
مهتاب، لالا
لالا،لالایی،لالا،لالایی
لالا،لالایی،لالا،لالایی
گل زود خوابید مثل همیشه
قورباغه،ساکت
خوابیده بیشه
لالا،لالایی،لالا،لالایی
لالا،لالایی،لالا،لالایی
جنگل،لالالا
برکه،لالالا
شب بر همه خوش
تا صبح فردا
لالا،لالایی،لالا،لالایی
لالا،لالایی،لالا،لالایی
یاد همه اون شبها بخیر !!