تولد تولد تولدت مبارک
کیانا خانوم دیروز تولد یکی از دوستاش، مبینا جون دعوت بود نهارشو زودتر دادم و خوابوندمش تا وقتی میریم تولد حسابی سرحال باشه و بهش خوش بگذره.
کیانا خیلی مبینا جونو دوست داره با اینکه تفاوت سنی تقریبا زیادی دارن و مبینا کلاس چهارمه ولی خیلی خوب با هم همبازی میشن. مبینا تا لبخند میزنه کیانا از خنده ریسه میره.
اولش که رفتیم، کیانا از کنارم تکون نمیخورد کیفشو گرفته بود دستش و فقط به بچه ها نگاه میکرد.
بعدش مبینا و ملیکا جون اومدند و براش کلی بادکنک آوردند اینطوری شد که شیطنت هاش شروع شد.
فرزام همکلاسی داوود هم اونجا بود کیانا همونطوری که با داوود جوره با فرزام هم حسابی بازی کرد.
اکثر مهمونهای مبینا جون هم از دوستان مدرسه و خانوم معلم مهربونشون بود. واسه بچه ها هم کلی بازی درنظر گرفته بودن و کیانا توی همه بازیها نخودی بود از همه جالب تر بازی صندلی بود که با قطع شدن آهنگ هر کسی زودتر بشینه. این بازی با همه سادگیش همیشه جذاب و پرهیجانه و تو این بازی به بچه ها خیلی خوش گذشت و ما هم کلی خندیدیم.
قسمت آخر هر تولدی برای کسی که تولدشه یکی از بهترین قسمتهاشهخصوصا اگه یک دختر کوچولوی عاشق عروسک و لباس و هر چی که رنگ ووارنگه باشه. ولی گاهی اوقات هم اتفاق میفته کادوهای تکراری داده میشه دیروز هم این اتفاق زیاد افتاد دوتا کلاسور یکجور و یک شکل ، دوتا عروسک باربی و دوتا قاب عکس مثل هم!!!! کیانا جون هم به مبینای عزیز یک ست لوازم التحریر خوشگل هدیه داد و مبینا جون هم خیلی خوشش اومد.
اینطوری بود که یکی از روزهای خوب خدا هم به خوشی و شادی گذشت.