کیانا اون روزها(1)
از روزهاییکه نبودیم واستون مینویسم. از اثاث کشی و جمع کردن و بسته بندی وسایل گرفته تا شیطنت های کیانا خانوم. روزهای سخت و پرکاری بود ولی شیرینی خاصی داشت خلاص شدن از مستاجری و از این خونه به اون خونه رفتن خستگی کار رو از تنم بیرون میکرد.
خلاصه 13 اسفند با کمک و همکاری همگی تا ظهر نشده وسیله ها رو به خونه جدید بردیم و همونجا اولین نهار رو خوردیم. البته اون روز کیانا رو پیش عزیزجون گذاشتم تاهم دست و پاگیر نباشه و هم سرما نخوره آخه روزهای سردی بود.
(کیانا زیر باد سشوار)
تا شب بعضی از وسایل که جاشون تقریبا مشخص بود با کمک خاله ها جابجا کردیم. اولین جایی که تقریبا مرتب شده بود اتاق کیانا جون بود.باباکاوه هم غروب با ریحانه رفت دنبال کیانا و آوردش خونه.
کیانا هم اولین جایی که چشمش رو گرفت اتاق خودش بود. اتاق قبلیش خیلی کوچیک بود و تخت و کمدش هم به زور توش جا میشدولی حالا غیر از اونها تاب و ماشین و اسباب بازیهاش هم جا میشه و تازه جا واسه بازی هم داره. خلاصه از همون شب به اتاق خودش حس مالکیت نشون داد وحتی به امیرمحمد اجازه نمیداد از بیرون به اتاقش نگاه کنه.
خلاصه اون شب خیلی خاطره انگیز بود هوا سرد بود و همگی تو اتاق کیانا کرسی گذاشتیم وخوابیدیم.
تا دمدمای عید تقریبا هر روز مشغول چیدن یک گوشه از خونه بودم و متاسفانه نتونستیم خونه رو واسه تولد کیانا جون مرتب کنیم و واسش تولد بگیریم ولی قول یک تولد عالی رو برای امسال بهش دادیم.
تو این عکس هم خسته خسته از بازی خوابیده