کیانا این روزها
روز شنبه به اتفاق باباکاوه و مامانی و عمو آرش اومدیم تهران و قراره چند وقتی بمونیم آخه باباکاوه امتحان داره و این روزها سخت مشغوله.
کیانا تو جاده مشغول فرفره فر دادنه
اینجا هم باد داره کیانا و فرفرش رو دوتایی میبره
کیانا هم خوشحاله که تنها نیست و کنار مامانی و بابایی و عمو جونها حسابی بهش خوش میگذره. هر روز بساط پارک رفتن داریم تا وقت گیر میاره میگه: بیم پارک (بریم). وقتی هم از پارک میاد میره پشت پنجره و میگه پارک بینم(ببینم).
دیروز با مامانی رفتیم بیرون یه دوری زدیم اولش خوب بود راه میومد ولی خیلی زود خسته شد و درخواست بغل کرد واسه همین هم زود برگشتیم. کیانا تو راه کلی کلاغ دید و نمیدونید از دیدنشون چقدر ذوق میکردبا یکی از گربه های ملوس محل هم دوست شده و هر وقت میره پارک همدیگه روملاقات میکنن دیروز که در حد فیس تو فیس بهش نزدیک شده بود دلش میخواست نازش کنه کلی هم باهاش حرف زد و حال مامانشو پرسید.
باباکاوه قول داده بود امروز ما رو ببره کلبه بازی ولی حالا میگه پنجشنبه است و خیلی شلوغه تازه به من هم قول نمایشگاه کتاب رو داده کی ببره خدا میدونه. فعلا که بخاطر امتحانات بابا خونه نشین شدیم ببینیم چی پیش میاد!!!!!!