كياناي نانازي
کياناي ناز من تنها نشسته
دلم براش ميسوزه قلبش شکسته
به من نگاه ميکنه غمگين و خسته
مامان جون مهربون در اتاقشو بسته
کياناي ناز من باز ميشه فردا
دوباره پر مي کشي تو خونه ما
داستان ما از اين قرار كه كيانا خانوم ما وقتي ميره تو اتاقش بايد يكي يكي اسباب بازيهاشو از توي قفسه و كمد بريزه پايين .
خلاصه اتاق رو پر از اسباب بازي ميكنه باور كنيد جاي پا گذاشتن كه خوبه جاي سوزن انداختن هم نميمونه. مخصوصا اگه خونمون مهمون داشته باشيم غيرقابل كنترل ميشه من هم براي جلوگيري از اين امر گاهي اوقات تحريمش ميكنم يعني در اتاقشو قفل ميكنم. كيانا اصلا از اين موضوع خوشش نمياد و قهر ميكنه
نگاش كنيد چطوري كز كرده!!!!!!
ادامه داستان رو با ما باشيد
وقتي متوجه حضور من ميشه يكمي بيشتر ناز ميكنه
ميگم ماماني كيانا جونم
قربون نگاهت برم از نگاهات معلومه كه ميخواي با ماماني كنار بياي !!!!
وارد بحث و گفتگو ميشيم كيانا ميخواد يجورايي حرف خودشو به كرسي بشونه و برام دليل و منطق مياره
آخر داستان مثل هميشه با قول و قرارهاي كيانا خانوم تموم ميشه
كيانا :مامان خداييش ديگه اسباب بازيهامو نميريزم حالا بيا بريم خونه بازي
و شروع ماجرايي ديگر!!!!