مهمان ناخوانده
مهمان گرچه عزيز است ولي همچو نفس خفقان آرد اگر آيد و بيرون نرود
خدا نصيب گرگ بيابون نكنه؛ چشمتون روز بد نبينه دو هفته اي ميزبان يك مهمان ناخوانده بوديم كه حالا حالاها قصد رفتن نداشت
با ما در ادامه مطلب همراه باشيد....
دو هفته اي بود كه درگير ويروس جديدي بوديم. اولش با تب شديد شروع شد و بعد هم سرفه و بيحالي و بدتر از همه بدغذايي و بي اشتهايي...
تو اين دو هفته كار خونه و تميزكاري تعطيل و همش تو آشپزخونه مشغول آماده كردن آبميوه، سوپ و هر نوع دمنوش گياهي بودم تا به واسطه اونها زودتر خوب شي.
واي ياد اون روزها و مخصوصا شب ها مي افتم حاضرم تا آخر زمستون و سرما در حبس خانگي به سر ببرم.
به لطف خداي مهربون و قدرتي كه بهم داد اون روزهاي سخت و سوت و كور خونه هم گذشت.
خونه بدون صداي قهقهه و فريادهات و شيطنتهات هيچ لطفي نداره.
خوب از بيماري كه بگذريم اين ده روزي كه با هم تو خونه بوديم خيلي كارها كرديم.
خيلي وقته جنس بازيهات عوض شده خيلي خيلي علاقه مند به پازل شدي از هر نوعش. بارها و بارها درست ميكني و بعد بهم ميريزي.
اين پازلها هم واسه يكي دوسالگيته كه اين چندوقت كه خيلي علاقه پيدا كردي به پازل واست آوردم كه بازي كني
اين چند وقت كه تقريبا يه روز درميون خدمت آقاي دكتر طاهري بوديم حسابي با هم دوست شديد وقتي آقاي دكتر اين پازلو بهت هديه داد خيلي ذوق زده شدي همونطور كه مشغول صحبت با دكترت بودم سريع پازلو چيدي و چقدر تشويق شدي
اين هم پازلي كه آقاي دكتر به شما داد
بازي با اين ستاره ها هم سرگرمي خوبي بود تا ساعتها من و تو بشينيم و كلي شكل از توش دربياريم
اين دومينو رو هم عمو آرش عزيز وقتي مريض بودي از تهران برات فرستاد تا خوشحالت كنه و تو اون روزها باهاشون سرگرم شي. شما و باباكاوه هم خيلي خوب دومينو ميچينيد
پيشرفت كلاس زبان رو نگو كه ميميرم وقتي منو Mum صدا ميزنه. هر جلسه كه مياد كلي حرف واسه گفتن داره. جلسه قبل كه با مديرشون صحبت ميكردم خيلي از پيشرفت زبان كيانا نسبت به همكلاسيهاش كه 4 سال به بالا هستن و كيانا هنوز 4 سالش پر نشده تعريف كرد و خدا ميدونه اون لحظه چقدر خوشحال شدم.
تو اين صفحه هم عكس خودش و خورشيد خانوم و منو كشيده
راستي يادم رفت بگم ساعت ها با چسب؛ كاغذ و قيچي خودتو سرگرم ميكني و برام كاردستي درست مي كني
چقدر خوب تاريخ روزها رو از تقويم زندگيت جدا كردي( اومدي و گفتي مامان ببين خوب عددها رو جدا كردم!!)
راستي تو اين چند وقت برات يه پالتو دوختم + بافتن يك كلاه و شال گردن
اين بوت ها رو هم باباكاوه از تهران برات خريد
اين هم از ژست هاي مخصوص خودته بازي با لب و دهان و زبان موقع عكس گرفتن
راستي يه چيزي يادم رفت چند روز پيش يه چيزي درست كردي و بهم نشون دادي هميني كه پايين ميبيند
گفتي مامان ميدوني اين چيه؟ خودت در جواب گفتي كه اين آبشُش. منو ميگي
ماهي ها با آبشش نفس ميكشن ما با شش. بازهم من
خودمو جمع و جور كردم و در ادامه حرفهاش گفتم آره ما كه روي زمين زندگي ميكنيم با شش نفس ميكشيم و ماهي ها هم كه توي آب هستن با آبشش
سريع پريدي تو حرفهام و گفتي ماهي هام روي زمين زندگي ميكنن ولي توي آبن ولي ما تو هوا نفس ميكشيم...
خلاصه كه با اين حرفهات نفسم بند اومد نفــــس مـــن
. .
.
يه چيز ديگه يادم اومد( چيه خوب دو هفته ست آپ نكردم ديگه يكي يكي يادم مياد) شب هايي كه تب داشتي با يه حوله ي نمناك كه روش عكس يه خرس داشت پاشويه ت ميكردم
گاهي اوقات هذيون هم ميگفتي. يكدفعه كه خيلي هم بيحال بودي چشمهاتو باز كردي و گفتم خرس كوچولو اومده تب و مريضيت رو بگيره ببره
تو اون نور كم و با اون حال ناخوشت گفتي مامان اون خرس قطبيه خرس قطبيها سفيدن
تو برفها زندگي ميكنن اونجا خيلي سرده
قربون اون هوش و دقتت برم كه اينقدر حواست جمعه
تقديم به دختر نازم
کنار تو فقط آروم میشم
پُر از دلشوره ام هر جای دیگه
تو تقدیر منی بی لحظه ای شک
چشات اینو بهم هر لحظه میگه
تو می خندی پُر از لبخند میشم
تمومِ زندگیم خوشرنگ میشه
صدای پای تو تو خونه هر روز
واسه من بهترین آهنگ میشه