زنده باد زندگي
هيچ چيز به اندازه يادآوري روزهاي خوش كودكي شيرين و دلچسب نيست
خصوصا كودكي از نوع دهه شصتي
نزديك عيدووو و خونه تكوني ها شروع شده
مامان من هم با يك اولتيماتوم از همه درخواست كرد باقيمانده دوره كودكي تا دانشگاهي كه در منزل پدري مونده رو جمع كنند و ببرن.
تمام دوره كودكي ام تو يه كيف از جامدادي سال اول دبستان گرفته تا كارنامه هاي دوره دبيرستان و دفترچه انتخاب واحد دانشگاه و روزنامه كنكور ...
خداييش يادتون هست روز اعلام نتايج باجه هاي روزنامه فروشي رو....
در ادامه مطلب گلچيني از كودكي
اگه گفتيد نقاش اين نقاشيهارو؟
عكس بعدي رو ببينيم
دفتر نقاشي مامان مونا در سن 6 سالگي
يادش بخير نزديك عيد كه ميشد بازار خريد كارت پستال داغ داغ بود چقدر شيرين بود گرفتن يه كارت پستال از يه همكلاسي
و خوندن پيام تبريك سرشار از صداقت يك دوست
درس حرفه فن بود و كاردستيهاش
عاشق اين كارها بودم و برخلاف بچه هاي كلاس كه همه كارهاشونو مامان هاشون انجام ميدادن كلي وقت ميذاشتم واسه كارهاي هنري:
نمونه منجق دوزي سال دوم راهنمايي
بافتنيهاي دوره دوم راهنمايي
چقدر ذوق كردم وقتي جورابها اندازه پاهاي كيانا شد
و چقدر اين وسايل براي كيانا جذاب بود و همش براش جاي سوال بود كه من اندازه خودش بودم و يا داشتم ايم بافتنيها رو ميبافتم بابا كاوه كجا بود؟
و در آخر يه عكس از خودم و خواهرزاده م. كيانا خانوم هيچ چيزش به مامانش نرفته باشه علاقه به پوشيدن لباس قرمز و ست كردنش به خودم رفته