سفرنامه
روز دوشنبه بعد از صرف نهار به سمت تهران حركت كرديم. كيانا هميشه فاصله ساري تا تهران رو تو ماشين ميخوابيد ولي اينبار چشم رويهم نذاشت و منتظر بود زودتر برسيم.
قبل از رسيدن يه كيك گرفتيم تا شب ولادت حضرت علي و روز پدر رو به اتفاق بابايي جشن بگيريم.
روز سه شنبه هم عصرونه حاضر كرديم و رفتيم زمين كرج. قبلا هميشه اينجا يه جوي آب روان بود ولي اينبار از آب خبري نبود ولي مناظر چشم نواز و زيبا...
در ادامه مطلب همراه ما باشيد
آتيشي به پا كرديم و از بلالها رونمايي شد كلي بابت اين بلالها خنديديم
اين بازي رو هم كه باقيمانده اسباب بازيهاي عموآرمان بود رو از زير رختخوابها كشيدي بيرون و آورديش اينجا تا بازي كنيد
روز چهارشنبه هم صبح زود به سمت منطقه بسيارخوش آب و هوا و ييلاقي طالقان حركت كرديم
هرچقدر از زيبايي و هواي دل انگيز اونجا بگم كمه ....شنيدن كي بود مانند ديدن...
اينجا خونه مرحوم آيت اله طالقاني و البته درش بسته بود و نتونستيم داخلش رو ببينيم....
بعد از گشت و گذار توي روستا و خريد انواع ترشيجات و كلوچه محلي به سمت قزوين حركت كرديم...
به محض رسيدن به قزوين رفتيم براي صرف نهار... اون هم رستوران سنتي حمام صفا ...
يه حمام قديمي بود كه اونو به شكل رستوران سنتي درآورده بودن هم فال بود هم تماشا هم نهار خورديم و هم از اين بناي تاريخي ديدن كرديم
اونجا هم با يه مرغ مينا حسابي گرم گرفتي و سرگرم شدي
اينجا هم يه حمام ديگه است كه به صورت موزه درآورده بودن... حمام قجري
موزه جالبي بود مخصوصا مجسمه هايي كه هركدوم گوشه اي از فرهنگ و آداب و رسوم دوره قاجار رو نشون ميداد...
عكسها زياد بود ولي من گلچين كردم...
سري به بازار قديمي و چندمكان تاريخي ديگه هم زديم
خريد باباكاوه از بازار قديمي يك عدد سماور ذغالي
پنجشنبه هم يه سر بازار رفتيم و اين هم از شيرين كاريهاي دختري...
هديه عمو آرش به كيانا جون كه حسابي اين روزها سرگرممون كرد
روز جمعه هم بعد از نهار به سمت ساري حركت كرديم
پي نوشت پست قبل:
كيانا خانوم تا سوار ماشين شد و فنچ هاشو ديد خيلي خوشحال شد....
ديروز هم قفس به دست توي خونه از اين اتاق به اون اتاق اين بدبختها رو با خودش هي ميكشوند اينور و اونور
خلاصه با هم تلويزيون نگاه كرديد .... آهنگ گذاشتيد و رقصيدي.... تو حياط رفتيد و تاب بازي كرديد ....
اونقدر با اين فنچ ها حرف ميزني و شعر ميخوني كه فكر كنم اين زبون بسته ها مثل طوطي و كاسكو به حرف بيان
ديروز همچين اينها رو تاب ميدادي كه بيچاره ها يه گوشه قفس كز كرده بودن و ترسيده بودن...
خلاصه با ورود اين تازه واردها فكر و خيال دوقلوها و خواهر و برادر فعلا از سرت پريده حالا ببينيم تا بعد.....