کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

همكلاسي

مدتي بود در حال تحقيق و جستجوي كلاس زبان براي كيانا جون بودم آخه مربي زبان مهد خيلي ازت راضي بود و هميشه شاگرد اول كلاس زبان بودي واسه همين ازم خواست مسئله يادگيري زبان رو براي كيانا جون جدي بگيرم. بعد از تحقيق و تفحص هاي زياد و راهنمايي هاي اهل فن تصميم بر اين شد كه شما رو تو كلاس هاي زبان مادر و كودك موسسه سيمين كه يك پروژه جديده ثبت نام كنم ... طبق معمول بقيه در ادمه مطـــــــــــــــلب كلاس هاي زبان مادر و كودك براي سنين 4 تا 7 سال برگزار ميشه و روش اون براي آموزش زبان انگليسي بر پايه مكالمه و تعاملهاي روزمره است. كودك با محاوره هاي روزانه و تعاملهايي كه در طول كلاس با مربيها و همكلاسيها خواهد داشت زبان انگليسي را بصورت ...
26 خرداد 1393

حياط خونه ما

برف و سرماي امسال كلا تمام گلهامو از بين برد ولي با اومدن فصل بهار و وزيدن باد بهاري حتي شاخه هاي خشك هم جاني دوباره گرفتند و جوانه زدند و به گل نشستند.... بدون تعارف تشريف بياريد حياط خونه ما..... مقدمتان گلباران اولش جا داره عكسي از اين دو پرنده عاشق بزارم يه عكس سه رخ خوشگل دونفره خانوادگي....   درخت سيب حياطمون كه امسال اولين باره محصول داده و ما سخت به انتظار نشستيم تا سيبها بزرگ و بزرگتر شن و گل حسن يوسفم كه خيلي دوسش دارم و اگه يخورده دير بهش آب بدم سريع پژمرده ميشه خيلي حسسسسساسه اين همون گل قهر يه كه پارسال خريده بودم تو برف زمستون خشك شد و كلا از بين رفت و ...
13 خرداد 1393

جشن پايان سال 93

  براي روز جشن روزشماري ميكردي و بالاخره يكشنبه از راه رسيد ... سر موعد مقرر من و شما و باباكاوه رسيديم به سالن ارشاد كه محل برگزاري جشنتون بود.... از ما جدا شدي و رفتي كنار دوستات رديف اول نشستي   تيم برگزاري جشن همون گروه پارسالي بود با همون مجري بسيااااار شاد و پرانرژي تو جشن سه چهارباري اشكم دراومد يا از اجراي برنامه بچه ها احساساتي ميشدم و اشكها سرازير ميشد و يا از خنده اشكمون دراومد كلاسهاي آمادگي و پيش آمادگي برنامه خودشون رو اجر كردن     نوبت به بع بعي هاي ناز شد.... بع بعي ناز من داره برنامه اجرا ميكنه .... ميخوام از همينجا يه لقمه چرب و نرمش كنم ...
12 خرداد 1393

سفرنامه

روز دوشنبه بعد از صرف نهار به سمت تهران حركت كرديم. كيانا هميشه فاصله ساري تا تهران رو تو ماشين ميخوابيد ولي اينبار چشم رويهم نذاشت و منتظر بود زودتر برسيم. قبل از رسيدن يه كيك گرفتيم تا شب ولادت حضرت علي و روز پدر رو به اتفاق بابايي جشن بگيريم. روز سه شنبه هم عصرونه حاضر كرديم و رفتيم زمين كرج. قبلا هميشه اينجا يه جوي آب روان بود ولي اينبار از آب خبري نبود ولي مناظر چشم نواز و زيبا... در ادامه مطلب همراه ما باشيد   آتيشي به پا كرديم و از بلالها رونمايي شد كلي بابت اين بلالها خنديديم اين بازي رو هم كه باقيمانده اسباب بازيهاي عموآرمان بود رو از زير رختخوابها كشيدي بيرون و آورديش اينجا تا بازي ...
28 ارديبهشت 1393

تازه وارد

بعد از مدتها كشمكش بين گروه من و گروه پدرودختر نتيجه == سر صبحي پدر با لبخندي زيركانه و قفس در دست وارد دفتر شد ..... يك جفت فنچ پر جنب و جوش... ولي اين تازه واردها هم با اينكه اصلا با اومدنشون موافق نبودم هنوز نيومده تو دلم جاباز كردن.... مهمون حبيب خداست ديگه چه ميشه كرد؟ خدا ميدونه كيانا با ديدن اين فنچ ها چه حالي ميشه ؟ هنوز از وجود اين فنچ ها خبري نداره و مهدكودكه!........ فكر كنم ديگه از فردا با همين فنچ ها تو خونه تنها بمونه و قيد مهدكوك رو بزنه. ديروز همينطور كه با عروسكهاش بازي ميكرد شنيدم كه گفت: خدايا دعا ميكنم بابا برام يه دوقلو بخره يكي خواهر و يكي برادر.... ...
27 ارديبهشت 1393

يك روز ساحلي

  روز جمعه كه مصادف بود با تولد باباكاوه به اتفاق خاله ها و دايي جون و بابابزرگ و عزيزجون دل رو زديم به دريا و يه روز عالي رو گذرونديم. از صبح زود وسايلتو جمع كردي كه شامل: سطل و بيلچه مخصوص شن بازي، دمپايي لاي انگشتي مخصوص ساحل، تيوپ، كايت و لباس و خلاصه كلي هيئت همراه داشتي.... يك روز ساحلي رو در ادامه مطلب با ما باشيد   از شب قبل پلاژ نيروگاه برق رو گرفته بوديم و خلاصه تا رسيديم اولش كلي تو پارك بازي كرديد جاتون خالي پاركش خيلي خلوت بود و ما هم بي نصيب نموديم از تاب و سرسره گرفته تا چرخ و فلك.... نمايي از نيروگاه برق نكا بعدش هم رفتيم براي قايق پدالي و تلكابين نهار هم كه كباب ...
22 ارديبهشت 1393

گوناگون

از گوناگوني روزمرگي هايمان در ادامه مطلب ديدن فرمائيد.... خداروشكر ديروز داشتيم با هم تلويزيون نگاه ميكرديم فيلمه از اين قرار بود كه دختره عروس شده بود و داشت از باباش خداحافظي ميكرد خلاصه صحنه خيلي دراماتيك بود كيانا هم بدجور احساساتي شده بود يه آه بلندي كشيد و گفت خداروشكر كه من هنوز عروس نشدم ....                                                  ...................................
16 ارديبهشت 1393