کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

جشن پايان سال 93

  براي روز جشن روزشماري ميكردي و بالاخره يكشنبه از راه رسيد ... سر موعد مقرر من و شما و باباكاوه رسيديم به سالن ارشاد كه محل برگزاري جشنتون بود.... از ما جدا شدي و رفتي كنار دوستات رديف اول نشستي   تيم برگزاري جشن همون گروه پارسالي بود با همون مجري بسيااااار شاد و پرانرژي تو جشن سه چهارباري اشكم دراومد يا از اجراي برنامه بچه ها احساساتي ميشدم و اشكها سرازير ميشد و يا از خنده اشكمون دراومد كلاسهاي آمادگي و پيش آمادگي برنامه خودشون رو اجر كردن     نوبت به بع بعي هاي ناز شد.... بع بعي ناز من داره برنامه اجرا ميكنه .... ميخوام از همينجا يه لقمه چرب و نرمش كنم ...
12 خرداد 1393

سفرنامه

روز دوشنبه بعد از صرف نهار به سمت تهران حركت كرديم. كيانا هميشه فاصله ساري تا تهران رو تو ماشين ميخوابيد ولي اينبار چشم رويهم نذاشت و منتظر بود زودتر برسيم. قبل از رسيدن يه كيك گرفتيم تا شب ولادت حضرت علي و روز پدر رو به اتفاق بابايي جشن بگيريم. روز سه شنبه هم عصرونه حاضر كرديم و رفتيم زمين كرج. قبلا هميشه اينجا يه جوي آب روان بود ولي اينبار از آب خبري نبود ولي مناظر چشم نواز و زيبا... در ادامه مطلب همراه ما باشيد   آتيشي به پا كرديم و از بلالها رونمايي شد كلي بابت اين بلالها خنديديم اين بازي رو هم كه باقيمانده اسباب بازيهاي عموآرمان بود رو از زير رختخوابها كشيدي بيرون و آورديش اينجا تا بازي ...
28 ارديبهشت 1393

تازه وارد

بعد از مدتها كشمكش بين گروه من و گروه پدرودختر نتيجه == سر صبحي پدر با لبخندي زيركانه و قفس در دست وارد دفتر شد ..... يك جفت فنچ پر جنب و جوش... ولي اين تازه واردها هم با اينكه اصلا با اومدنشون موافق نبودم هنوز نيومده تو دلم جاباز كردن.... مهمون حبيب خداست ديگه چه ميشه كرد؟ خدا ميدونه كيانا با ديدن اين فنچ ها چه حالي ميشه ؟ هنوز از وجود اين فنچ ها خبري نداره و مهدكودكه!........ فكر كنم ديگه از فردا با همين فنچ ها تو خونه تنها بمونه و قيد مهدكوك رو بزنه. ديروز همينطور كه با عروسكهاش بازي ميكرد شنيدم كه گفت: خدايا دعا ميكنم بابا برام يه دوقلو بخره يكي خواهر و يكي برادر.... ...
27 ارديبهشت 1393

يك روز ساحلي

  روز جمعه كه مصادف بود با تولد باباكاوه به اتفاق خاله ها و دايي جون و بابابزرگ و عزيزجون دل رو زديم به دريا و يه روز عالي رو گذرونديم. از صبح زود وسايلتو جمع كردي كه شامل: سطل و بيلچه مخصوص شن بازي، دمپايي لاي انگشتي مخصوص ساحل، تيوپ، كايت و لباس و خلاصه كلي هيئت همراه داشتي.... يك روز ساحلي رو در ادامه مطلب با ما باشيد   از شب قبل پلاژ نيروگاه برق رو گرفته بوديم و خلاصه تا رسيديم اولش كلي تو پارك بازي كرديد جاتون خالي پاركش خيلي خلوت بود و ما هم بي نصيب نموديم از تاب و سرسره گرفته تا چرخ و فلك.... نمايي از نيروگاه برق نكا بعدش هم رفتيم براي قايق پدالي و تلكابين نهار هم كه كباب ...
22 ارديبهشت 1393

گوناگون

از گوناگوني روزمرگي هايمان در ادامه مطلب ديدن فرمائيد.... خداروشكر ديروز داشتيم با هم تلويزيون نگاه ميكرديم فيلمه از اين قرار بود كه دختره عروس شده بود و داشت از باباش خداحافظي ميكرد خلاصه صحنه خيلي دراماتيك بود كيانا هم بدجور احساساتي شده بود يه آه بلندي كشيد و گفت خداروشكر كه من هنوز عروس نشدم ....                                                  ...................................
16 ارديبهشت 1393

روزعيد معلم مبارك

اگر داری تو عقل و دانش وهوش معلم هر چه می گوید بکن گوش از چند روز قبل واسه روز معلم نقشه كشيدي كه چي واسه مربيتون درست كني آخر خلاقيت و ذوق هنريتو بكار بردي و شد اين .... ديروز هم با هم رفتيم بيرون تا واسه آرام جون يه يادگاري بگيريم. گفتم كيانا جون چي ميخواي واسه آرام جون بگيري گفتي: شال، روسري، بلوز، شلوار ....  خيلي هواي آرام جون رو داري از سبد پوشاكي كه واسه آرام جون در نظر گرفته بودي رسيديم به اين ظرف خوش آب و رنگ... شما هم كه عاشق كادوپيچ شكلاتي هستي اون هم از نوع قرمزش.. امروز صبح هم با لباسي كه دوباره خودت انتخاب كردي راهي مهد شدي گفتي : مامان وقتي آرام جون رو ديدم ميبوسمش و ميگم ...
13 ارديبهشت 1393

حوض خونه ي ما

هميشه اين حوض وسط باغچه كه بيشتر به چاه شبيه بود تا حوض فكرم رو مشغول ميكرد دوست داشتم يه جورايي از صحنه حياط پاكش كنم.... هر وقت هم مامانم ميومد خونمون ميگفت توروخدا تو اين حوض يه درخت بكاريد تا بلكه خيالمون راحت شه......   البته از ارتفاعش كم كرديم ولي به نظرم هم خطرناك بود و هم اصلا زيبا نبود و هميشه آب داخلش كثيف ميشد... ولي با اينهمه ماهي قرمز عيد پارسالمون هنوز تو اون آب و لجن بصورت مسالمت آميزي زنده بود و بزرگ شده بود.... اين عكس باغچه حياطمون در تابستان پارساله كه كل باغچه رو خيار كاشته بوديم اون گوشه عكس، نصف حوض مشخصه امسال هم قبل از اينكه ماهي هاي عيدمون رو بريزيم توش تصميم گرفتيم يه صفايي بهش بديم.... در ادامه...
4 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

با سلام و عرض تبريكااااااااااااااااااااات فراوان بابت رسيدن سالي نو، فصلي نو؛ و تبريك دوم بابت امروز، روز بزرگداشت از مادران مهربان و همسران فداكار..... اينو همه گفتن و ما هم ميگيم كه تازه وقتي قدر مادر رو ميدوني كه خودت مادر ميشي.... ديروز وقتي از مهد اومديم دنبالت در ِگوشي با باباجونت صحبت كردي.... و مثل هميشه همه شنيديم كه چي گفتي!!!  (( بابا ... آرام جون گفت وقتي باباهاتون ديديدن در ِ گوششون بگين كه فردا روز مادر و براي مامان ها جايزه بگيرن و كادوپيچ كنن بعدش بدن به شما كه بدين به مامانها )) بعدش محكم دستهاتو دور گردنم حلقه كردي و گفتي (( مامان روزت مبارك )) واي كه چقدر لذت بخش بود... البته ناگفته نماند كه چند ...
31 فروردين 1393

سال نو مبارك

سبزی اومد باز به چمن دنیا بهاره******عید اومده باز از سفر دل بی قراره باز می خونه قناری ها فصل بهارو******عید اومده باز با خودش وفا بیاره سنجد و سیب و سمنو سبزه هفت سین******سماق و سکه و سبد سفره ی رنگین اومده مهمون از سفر به سوی چشمام******لباس نو شادی و شور و دل زرین ...
27 اسفند 1392

با تو شروع ميكنم

    با اومدنت زمستون هر ساله ما رو تموم ميكني و با هم به استقبال بهار  ميريم و جشن ميگيريم ... درواقع بهار با تو شروع ميشه عشق طلايي من....         چي بهتر از اين كه تو اين روزهاي شاد و پر از شكوفه ( مثل درخت گوجه سبز باغچه مون) دخترمون يه سال بزرگتر ميشه و تو همين روزها يكانهاي عمر من هم+1 ميشه ..... چقدر اين روزها به پير شدن من و بابا فكر ميكني .... پير شي دخترم   کنار تو فقط آروم میشم پُر از دلشوره ام هر جای دیگه تو تقدیر منی بی لحظه ای شک چشات اینو بهم هر لحظه میگه تو می خندی پُر از لبخند میشم تمومِ زن...
24 اسفند 1392