کیانا از نوزادی تا نوپایی ( یک ماهگی)
امروز داشتم گذشته رو تو ذهنم مرور میکردم روزهایی که کیانا تازه به دنیا اومده بود خیلی کوچیک بود روزهایی که ساعت ها کنارش مینشستم تا چشمهاشو باز کنه. ریزه میزه مامان تا چشمهاشو باز میکرد زودی باباکاوه رو صدا میزدم بدو بیا که کیانا کوچولو چشمهای نازنازیشو باز کرده با چشمهای خمار و خواب آلودش به ما نگاهی میکرد و بعدش به خودش می پیچید و گریه رو آغاز میکرد با زبون بی زبونی میگفت: بابا من گشنمه، شیر میخوام یالا!! و دوباره خواب.
کیانا جون هفت روزش بود که سال نو اومد و شگین خوش قدم و خوش یمن سال 1389 ما شد. ایناهاش این عکسشه.
یادمه این اولین عکسی بود که ازش موقعی انداختیم که فیس تو فیس دوربین نگاه کرد چقدر من و بابا کاوه ذوق کردیم خیلی این عکستو دوست داشتم حالا که این عکستو میبینم تموم اون روزها جلوی چشمام میاد. ماشالله ماشالله چقدر بزرگ و خانوم شدی. خیلی تغییر کردی. بزار ببینم موهات که کاملاً عوض شده اون موهای مشکی پرکلاغی صاف تبدیل شده به موهای طلایی و فرفری. رنگ چشمهات هم روشن تر شده.تازه اخلاقت هم خیلی عوض شده ماه اول خیلی اخمو و بداخلاق بودی؛ خداییش گاهی اوقات با اخمهات منو میترسوندی!
اینجا هم جشن ده حموم کیانا جونمه که بعد از یک حموم حسابی لالا کرده قربووونش برم.
کیانا جون اومده باغ بابابزرگ نگاه کن شکوفه های گیلاس و شقایق ها هم دارن بهش لبخند میزنند و تولدش تبریک میگن.
این هم یک عکس از سیزده بدر سال 1389 با هم رفتیم دریای بابلسر.اولین بار که کیانا جون دریا رو میبینه البته همش خواب بود جیگر مامان.
تصمیم گرفتم این قسمتو یعنی نوزادی تا نوپایی کیانا جونو تا ١٦ ماهگی کیانا که هنوز نی نی وبلاگی نشده بود رو بزارم و گلچینی از عکسها و خاطراتشو واستون بنویسم. با ما همراه باشید.