دارم میرم به تهران
ناز من بهار مياد
گل به سبزه زار مياد
واميشن جوونه ها
دلم پر از بهونه ها
بعد اون جدايي ها
مامانی به من گفت که بيا
بابایی به من گفت که بيا
اي بهار اي آسمون
دارم میرم به خونمون
داد ميزنم اي جان اي جان اي جان
دارم ميرم به تهران
دارم ميرم به تهران
به هواي يار ميرم
واي که چه بيقرار ميرم
به خدا عاشقم و به عشق اون ديار ميرم
واسه بوي کوچمون تنگه دلم تنگه دلم
واسه محلمون تنگه دلم تنگه دلم
ميدونم از پنجره چقدر قشنگه منظره
دوباره زنده ميشه برام هزار تا خاطره
من و يار مست بهار دست به دست تو کوچه ها
ياد اون روزها به خير که يادشون قشنگتره
اي بهار اي آسمون
دارم میرم به خونمون
داد ميزنم اي جان اي جان اي جان
دارم ميرم به تهران
دارم ميرم به تهران
این شعرو به مناسبت مسافرت چند روزمون به تهران نوشتم. مشغله باباجون تابستون خیلی زیاد بود و نشد که بریم تهران و دیگه کم کم همه داشتند از نرفتنمون به تهران ناراحت میشدند حالا یک فرصتی پیش اومده تا بریم پیش مامانی و بابایی و عمو جون که دارن لحظه شماری میکنن این وروجک بیاد و به قول مامانی چراغ خونشون رو روشن کنه و حسابی گردوخاک بلندکنه.
مطمئنم که کیانا اونجاخیلی خیلی بهش خوش میگذره آخه کیانا اولین و تنهاترین نوه از طرف باباکاوه و اینطوریاست که نازش حسابی خریدار داره. خدا به داد من برسه وای که دیگه این دختر لوس قابل کنترل نیست.