مهمونهاي عروسكي
شب 23 اسفند سال 1391 يك تولد كوچولو با مهمونهاي عروسكي واسه كيانا جون ترتيب داديم. قبل از اينكه از خواب بيدارش كنيم كيك رو آماده كرديم و شمع رو گذاشتيم عروسكها رو چيديم و كيانا جونو از خواب بيدار و به مهموني عروسك ها دعوتش كرديم.
خيلي ذوق زده نشد شايد هم يخورده ناراحت شد آخه تصوراتي كه تو اين چند روز از جشن تولد تو ذهنش ساخته بود زمين تا آسمون با اين مهموني فرق داشت.
كيانا: من تولد بزززززززززززززززررررررررررگ با كيك بزززززززززززززززررررررررررگ ميخواستم اين كيكش كوچيكه!!!!!!
از اونجايي كه عاشق شمع فوت كردن و كيك بريدن بود كم كم قانع شد.
اون شب هم طبق معمول واسه عكس گرفتن از كيانا برنامه داشتيم از همونجا فهميدم تو جشني كه در پيش داريم هم همين برنامه ها هست.
راستي اون عروسكي كه تو بغل كيانا جونه اسمش باباكاوه ست و اكثرا با كيانا به مهد ميره. يك روز از مهد كه اومد با ناراحتي گفت دست باباكاوه قطع شده چقدر غصه خورد و فكر كنم براي اينكه خواست تقارن ايجاد كنه تصميم گرفت اون يكي دست و دوتا پاهاشو هم قطع كنه اينجورياست كه ديگه اين عروسك باباكاوه نه دست داره نه پا ولي هنوز تنها عروسكيه كه با كيانا به مهد ميره!!!
تو پست بعدي با يك جشن تولد بزززززززززرگ همراه ما باشيد...