کیانا در روزهای پایان 23 ماهگی
صبح جمعه خاله زهرا جون دعوتمون کرد تا بریم خونشون. ما هم بدون معطلی دعوتشو قبول کردیم آخه بابا کاوه بهمون قول داده بود آخر هفته ما رو ببره تهران چون عمو آرش داشت از هند برمی گشت و دلمون میخواست زودتر ببینیمش ولی مشغله بابا این روزها خیلی زیاده و البته جاده هم برفی بود و خلاصه نشد که بریم.
واسه همین بود که زودی حاضر شدیم و رفتیم. تا رسیدیم کیانا و امیرمحمد و ریحانه رفتند توی باغ پی بازی و شیطنت. تا قبل از ظهر هوا خوب و آفتابی بود و چند ساعتی توی باغ بچه ها حسابی انرژی هاشون رو تخلیه کردند.
ناگفته نمونه که باغ خیلی خوشگل شده بود از یک طرف شکوفه های آلو و گیلاس و از طرف دیگه علفهای سبز و زردی که دراومده بودند حسابی حال و هوای ما رو عوض کرد جاتون خالی. کیانا هم یک جمله جدید یاد گرفت بعد از بازی حسابی و خستگی زیاد دستکش هاشو آورد بهم داد و گفت: " مامان ابا(هوا) سرد شد" واقعا سردش شده بود از جمله ای که گفت همگی خندیدیم و رفتیم توی خونه. حالا هم این جمله رو یاد گرفته و تو خونه از خودش صدای سرفه درمیاره و بعد میگه مامان ابا سرد شد.
بعدظهر هم به اتفاق خاله اینا رفتیم به خونمون که دیگه به مراحل آخر رسیده سری زدیم و تصمیم گرفتیم تو روز عید که همه ساعات و دقایقش پرخیر و برکته آیینه و قرآن ببریم. و آرزو کردیم آیینه که نمادی از راستی و زلال، در کنار تقدس قرآن زندگیمون رو متبرک کنه و تو خونمون همیشه شادی به پا باشه.چهارگوشه خونه آب ریختیم به نیت روشنایی و پاکی آب با این امید که توی این خونه دلهامون به پاکی و صافی آب باشه.
راستی تو راه برگشت هم کیانا یک جمله جدید دیگه یاد گرفت. بابا کاوه داشت رانندگی میکرد البته با سرعت مجاز کیانا خانوم هم یکدفعه با صدای بلند به بابا گفت" بابا دواش(یواش)". دوباره همه مون از جمله کیانا سورپرایز شدیم .حالا هم بابا کاوه اسم کیانا رو گذاشته همیار پلیس حتی اگه بابا خیلی یواش هم بره به باباش گوشزد میکنه که یواش بره. قربونش برم از مامانش یاد گرفته از بس به باباکاوه گفتم یواش بره!!!
دیگه خیالم راحت شد هر وقت بابا خواست سرعت غیرمجاز بره من و کیانا خودمون،تنهایی، اعمال قانونش میکنیم
ادامه عکسهای شیطونک در ادامه مطلب
کیانا در حال شیطنت
از شاهکارهای هنری مامان جون!!!!
مواظب باش خانومی شاپرک نیشت نزنه