کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

یک بوسه برای قلبم یک بوسه برای تو

چندروزی نمیدونم چرا سایت نی نی وبلاگ رو نمیتونستم از خونه باز کنم با پرس و جو فهمیدم مشکل از ISPو کارت اینترنت رو عوض کردم و امشب اومدم به همه دوستان نی نی وبلاگی سلام بدم. اول از همه به مامانی و بابایی و عموآرمان که چند روزیه میان به وبلاگ کیانا سر میزنند و میبینند خبری نیست، تا اینکه امشب مامانی گفت که چرا چندوقتیه مطلب جدید نذاشتم. واسه همین هم یک عکس داغ داغ از کیانا خانوم گرفتم و بهش گفتم تو عکس یک بوس آبدار حسابی بفرسته مخصوص مامانی و بابایی و عموجون .     ...
29 شهريور 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی (6ماهگی)

  کماکان شیر نخوردن کیانا ادامه داشت تا یک روز که خونه عزیزجون بودیم و خاله جون داشت به کیانا فرنی می داد متوجه  برخورد جسم سختی به قاشق شد و صداش تیک تیک وااااااااااااااووو کیانا جون من دندونش نیش زده بود و داشت یواش یواش از لثه ش میزد بیرون. دقیقاً تاریخش یادمه 15 شهریورماه سال 1389 بود که دندان پایین سمت راستش دراومد. نسبت به بچه های دیگه نسبتاً زود دندونش دراومده بود. تازه فهمیدم علت شیر نخوردنش چی بود. میگن اگه مادر بدونه که دندون درآوردن برای بچه ش چقدر درد داره پیراهنو به تنش پاره میکنه. الهی بمیرم تموم  اون بیقراری ها ، کم خوابی ها،بدخلقی ها و آب دهان زیاد به خاطر این دندونهای ناقلا بود. ...
24 شهريور 1390

18 ماه زیبا و پرماجرا

    به مناسبت یک سال و نیمه شدن کیانا جونم تقدیم به چراغ خونه گل گلخونه مثه خوابی…مثه رویا مثه آرامش دریا مثه آسمون آبی آرومی وقتی که خوابی مثه پروانه نجیبی تو یه رویای عجیبی مثه یاسای تو باغچه مثه آینه تو طاقچه مثه چشمه ی زلالی انگاری خواب و خیالی                ...
23 شهريور 1390

کیانا وارد می شود!!

  وقتی میریم خونه عزیز جون بعد از سلام و احوالپرسی و ماچ وبوسه زودی من و مامان میریم سمت مبل ها تند و تند هر چی رو عسلی جمع میکنیم. چاقو،پیش دستی، دستمال کاغذی، قندون میزاریم روی شومینه.  بعدش میریم سمت گلها، مامان زودی گلهاشو جمع میکنه آخه خیلی دوسشون داره و کیانا قاتل گلهای مامانه. یک سری از گلها که مصنوعی هستند میرن توی اتاق و در اتاق بسته میشه. یک سری از گلهای طبیعی میرن روی تراس و یک سری که دیگه جا نمیشه میره توی راه پله ها.  اما این کیانا که خیلی دلش میخواد برگ گلهای عزیزجونو بکنه از هیچ فرصتی چشم پوشی نمیکنه اینجا رو نگاه کنید توروخدا میبینید این گلهای بیچاره رو دیگه برگ به ساقه ندارن...
20 شهريور 1390

یاد ایام

  باباکاوه عین خودم عاشق وسیله های قدیمی و عتیقه است. واسه همین هم گهواره بچگی هاشو تا الآن نگه داشته و همیشه آرزو داشته یه روزی بچه خودش رو توی این گهواره بخوابونه و واسش لالایی بخونه. تصمیم داریم این گهواره چوبی رو واسه نی نی کیانا جونم نگه داشته باشیم خدایا یعنی میشه اگه بشه چی میشه!! بابا کاوه عشقش اینه که یه روزی بابابزرگ بشه وبه قول خودش با نوه هاش حال کنه، لوسشون کنه و همبازیشون بشه، هرچند وقت یکبار هم میشینه پیش خودش حساب کتاب میکنه که حداقل چند سال دیگه میتونه نوه اش رو ببینه من هم از حرفهاش خنده ام میگیره آخه فکر کنم اون دوره زمونه دیگه بچه ای در کار نباشه خدا میدونه چی پیش بیاد.  کیانا ...
20 شهريور 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی(5ماهگی)

  انگار داشت یه اتفاقهایی می افتاد دیگه کیانای مامان مثل ماههای قبل خوب شیر نمیخورد یعنی گاهی اوقات اصلاٌ شیر نمی خورد. دیگه داشتم از غصه دق می کردم همه روش هایی رو که بقیه بهم پیشنهاد می دادن امتحان کردم ولی نمیشد گاهی اوقات با قطره چکون بهش شیر می دادم. ولی اینطوری نمیشد چندباری هم دکتر بردم گفتند گاز معده اش زیاده و از این حرفها و کلی شربت و دارو تجویز کردن.  حس مادرانه ام بهم میگفت که مشکلش این نیست واسه همین هم داروهاشو فقط واسه چند روز امتحانی استفاده کردم ولی شیر خوردنش هیچ تغییری نکرد و دیگه قید داروها رو زدم.  یک روز واسش فرنی خیلی رقیق و کم شیرین درست کردم خیلی دوست داشت و خوب میخ...
19 شهريور 1390

تعطیلات عید

سلاااااام   امیدوارم تعطیلات حسابی حسابی بهتون خوش گذشته باشه. اگر از احوالات ما و کیانا بخواهید باید بگم روز عید بعد از نماز فطر به سمت بهشهر حرکت کردیم آخه هرسال روز عید فطر بابابزرگ باباکاوه توی روستای پاسند نهار کلی دعوتی داره و ما هر سال اونجا هستیم. اولش قرار بود بریم تهران ولی دوباره قسمت نشد. طبق معمول با کلی باروبندیل و اثاثیه که فقط سه تا ساک و کیف وسایل کیانا خانوم بود؛ یک کیف مخصوص رختخواب و ملحفه، یکی لباس و یکی دیگه ظرف و ظروف مخصوص غذا و شیر؛ راه افتادیم. قرار بود تعطیلات همونجا باشیم چون بابایی و مامانی و عمو آرمان هم داشتند از تهران میومدند و کلی توی ترافیک جاده مونده بودند و وقتی رسیدن حسا...
12 شهريور 1390

پاییز زودرس

  نزدیک به دو، سه هفته هست که اینجا هوا خیلی خیلی خنک شده دیگه مجبور شدم لباس های پاییزه کیانا رو دربیارم. وقتی بلوز های آستین بلند و شلوار تنش کردم اصلا خوشش نیومد نمی تونست آستین های بلند و شلوار رو تحمل کنه . چند باری شلوارشو درآورد و همش آستین هاشو با دستاش میکشید و با این کارهاش میخواست بگه که اصلا دلش نمیخواد این لباس ها رو تنش کنم. یادم رفت بگم که لباسهای کیانا همش واسش کوتاه شده بود و این قضیه منو خیلی خوشحال کرد فکر کنم همه مامان ها وقتی میبینن که لباسهای کوچولوهاشون واسشون تنگ و کوتاه شده خیلی خوشحال میشن و این ثمره تمام زحمات و تلاش های مامان های مهربونه که سعی می کنن بچه ها خوب رشد کنند و ...
8 شهريور 1390

خوش قولی مامان جون

  تو این چند روز به قولی که به دخترم داده بودم عمل کردم یادتون که هست بهش قول داده بودم تا براش یک چادر گل گلی خوشگل بدوزم قبل از شبهای احیا واسش دوختم. یک چادر و مقنعه گلدار با یک سجاده تا هروقت مامان جون خواست نماز بخونه دختر گل مامان هم با چادر و سجاده خودش نماز بخونه. خیلی دلم میخواد چادرشو سرش کنم و روز عید با هم بریم نماز عید فطر، ولی نمیشه چون این وروجک بساط همه رو میریزه به هم. ایشالا سال دیگه که خانوم تر شدی حتما با هم میریم  گلم. ...
8 شهريور 1390

عید آمد

    کم کم غروب ماه خدا دیده می شود صد حیف ازین بساط که برچیده می شود در این بهار رحمت و غفران و مغفرت خوشبخت آن کسی ست که بخشیده می شود عید شما مبارک ...
8 شهريور 1390