کیانا وارد می شود!!
وقتی میریم خونه عزیز جون بعد از سلام و احوالپرسی و ماچ وبوسه زودی من و مامان میریم سمت مبل ها تند و تند هر چی رو عسلی جمع میکنیم. چاقو،پیش دستی، دستمال کاغذی، قندون میزاریم روی شومینه.
بعدش میریم سمت گلها، مامان زودی گلهاشو جمع میکنه آخه خیلی دوسشون داره و کیانا قاتل گلهای مامانه.
یک سری از گلها که مصنوعی هستند میرن توی اتاق و در اتاق بسته میشه. یک سری از گلهای طبیعی میرن روی تراس و یک سری که دیگه جا نمیشه میره توی راه پله ها.
اما این کیانا که خیلی دلش میخواد برگ گلهای عزیزجونو بکنه از هیچ فرصتی چشم پوشی نمیکنه اینجا رو نگاه کنید توروخدا میبینید این گلهای بیچاره رو دیگه برگ به ساقه ندارن اینطوری نبودن ها پر از شاخه و برگ و شاداب بودن ولی حالا پژمرده شدن، میدونید واسه چی دیگه؟این وروجک دونه دونه برگهاشونو کنده حالا هم یک فرصتی پیدا کرده که باقی برگها رو بکنه.
از راه رسیدم میگم کیانا مامان داری چی کار میکنی؟ با اون نگاه شیطونش میخنده و به من نگاه میکنه. بهش میگم کیانا عزیزجون ببینه خیلی ناراحت میشه پاشو بریم، منو با دستاش به عقب هل میده، سرشو تکون میده و میگه نه نه نه. تو آخرین لحظه یک برگ دیگه میکنه، بغلش میکنم و میریم توی خونه.
واسه همینه که هر وقت میریم خونه مامانم قبلش میگم مامان جون قبل اینکه ما بیایم شما کارهای مقدماتی و انجام بده ولی هیچوقت یادش نمیمونه و همیشه هم یادش میره. حالا تا میرسیم کیانا خانوم خودش پیش دستی میکنه و تو جمع کردن وسیله ها بهمون کمک میکنه مثلاً قندون ها رو بهم میده؛ البته قبلش یک حبه قند توی دستاش قایم میکنه؛ میگه: مامی بیر(بگیر).
آخ که تو چقدر شیرینی دختر میخوام بخورمت