کیانا در نی نی توپولی
غروب پنجشنبه و دلگیری و هوای پاییزی، دیگه نه من نه کیانا نتونستیم تو خونه بمونیم بابا کاوه هم هنوز نیومده بود. زنگ زدیم به بابایی که با هم بریم بیرون بابا هم این روزها خیلی درگیر کارشه و نتونست بیاد. دوتایی تصمیم گرفتیم بریم پارک وقتی به کیانا گفتم که میخواهیم بریم پارک دیگه سر از پا نمی شناخت زودی شلوارشو درآورد،لباسهاشو از تو کشوش ریخت بیرون و با خودش نی نای میکرد ومیگفت تاب تاب، بیب بیب.
رفتیم پارک ولی از شانس ما همه وسیله ها خیس بودند، چون صبح یک کوچولو بارون اومده بود. کیانا هم دیگه قابل کنترل نبود، اون همه وسیله بازی ولی هیچکدوم قابل استفاده نبود. کیانا هم تو بغلم داشت دست و پا میزد که بزارمش پایین و واسه خودش بازی کنه. اگه اینطوری میرفتیم خونه بیشتر دلمون میگرفت که یهو یادم اومد همون اطراف یک نی نی پارک داره. کیانا هم که دیگه از سر لج بازی حتی حاضر نبود یک قدم راه بره رو بغل کردم و یکسره رفتیم تا پارک.
کلی وسیله بازی اونجا بود چشمهای کیانا از شادی برق میزد تاب، سرسره، ماشین های رنگارنگ، قصر بادی و .... خلاصه کیانا نمی دونست از کجا شروع کنه تا سوار تاب می شد دلش سرسره میخواست هنوز سوار سرسره نشده دلش میخواست ماشین بازی کنه. جای خیلی خوبی برای بازی بود.
یک کوچولو هم با بچه ها سر وسیله ها درگیر میشد و فکر میکرد همه وسیله ها مال خودشه و کسی غیر خودش نباید بهشون دست بزنه. آخرش حسابی گریه یک پسربچه نازو که اسمش آرتین بود و چند ماهی هم از خودش بزرگتر بود رو درآورد ولی بعدش با هم دوست شدن و بازی کردن.
کیانای وروجک یک لحظه هم آروم و قرار نداشت دیگه داشتم سرگیجه میگرفتم چون یکجا بند نمی شد حدود دو ساعتی اونجا بودیم. به بابایی زنگ زدم تا بیاد دنبالمون. بابایی هم اومد و خلاصه کیانا رو با هر کلکی بود از پارک بیرون آوردیم.
حتی یکدونه عکس درست و حسابی هم نتونستم از این شیطونک بگیرم چون همش در حال بازی و فرار کردنه. توی همه عکس ها یا نصفه نیمه افتاده یا در حال حرکت اگه عکسهاش خیلی خوب و واضح نیست بزارید به حساب شیطنتهای این وروجک ناز.