نذری عزیزجون و سمنو پزون
از چند روز قبل عزیز جون آردها رو الک کرده بود و گندم ها رو خیس داده بود تا جوونه بزنه تا بالاخره چهارشنبه ساعت 7 صبح دیگ مسی که پر از شیره جوانه گندم و آرد بود رو گذاشتیم رو اجاق.
همه سرشون جمع بود خاله ها، دخترخاله ها، پسرخاله ها، دختردایی و پسردایی ها خلاصه همه اومده بودن تا هم به عزیزجون تو پختن سمنو کمک کنند و هم سمنو هم بزنند تا شاید به این وسیله و توی این روزها حاجت روا بشن. هر کس یه دعا و حاجتی داشت، زیارت عاشورا خوندیم و خلاصه همه رو دعا کردیم اولش شفای همه مریض ها، بعدش آرزوی آینده ای روشن برای تموم کوچولوها مون، عاقبت به خیری و خوشبختی جوونها ، سلامتی همه پدر و مادرها ، طلب آمرزش برای سفرکرده هامون ،کسائیکه یک روزهایی تو لحظه های غم و شادی با هم بودیم وحالا جاشون خالی بود. ایشالا همه حاجت هاشون رو بگیرن و نذر هرکسی توی این روزها قبول باشه.
تو این میون به بچه ها حسابی خوش گذشت از شیطنت و بازی گرفته تا کشمکش سر اسباب بازیها و همینطور قهرو آشتی ها، گریه ها و خنده ها. کیانا هم بی نصیب نبود اون همه وروجک معرکه شده بود و آتیش میسوزوند.
این کوچولوها هم به نوبه خودشون عزاداری میکردن سربند یا حسین بسته بودند و سینه میزنند کیانا هم یک کاغذ دستش بود و آهنگ نوحه خونی رو با خودش زمزمه میکرد و و با اون یکی دستش سینه میزد و چون میدونست همه بهش نگاه میکنند و کاری که انجام میده برای همه جالبه زیر چشمی یک نگاهی به ما مینداخت و لبخند میزد.
خلاصه تا ساعت سه و نیم صبح نوبتی سمنو رو هم زدیم حسابی جا افتاده بود ،یک سمنوی خوشرنگ و شیرین. کیانا که عاشق سمنو و هر روز صبح دو سه تا قاشق ازش میخوره و قوی میشه!!
البته کیانا خانوم هم مثل همیشه هیچوقت به دوربین نگاه نمیکنه و همیشه مشغول یک کار دیگه ست!!!