کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

تعطیلات عید

سلاااااام   امیدوارم تعطیلات حسابی حسابی بهتون خوش گذشته باشه. اگر از احوالات ما و کیانا بخواهید باید بگم روز عید بعد از نماز فطر به سمت بهشهر حرکت کردیم آخه هرسال روز عید فطر بابابزرگ باباکاوه توی روستای پاسند نهار کلی دعوتی داره و ما هر سال اونجا هستیم. اولش قرار بود بریم تهران ولی دوباره قسمت نشد. طبق معمول با کلی باروبندیل و اثاثیه که فقط سه تا ساک و کیف وسایل کیانا خانوم بود؛ یک کیف مخصوص رختخواب و ملحفه، یکی لباس و یکی دیگه ظرف و ظروف مخصوص غذا و شیر؛ راه افتادیم. قرار بود تعطیلات همونجا باشیم چون بابایی و مامانی و عمو آرمان هم داشتند از تهران میومدند و کلی توی ترافیک جاده مونده بودند و وقتی رسیدن حسا...
12 شهريور 1390

پاییز زودرس

  نزدیک به دو، سه هفته هست که اینجا هوا خیلی خیلی خنک شده دیگه مجبور شدم لباس های پاییزه کیانا رو دربیارم. وقتی بلوز های آستین بلند و شلوار تنش کردم اصلا خوشش نیومد نمی تونست آستین های بلند و شلوار رو تحمل کنه . چند باری شلوارشو درآورد و همش آستین هاشو با دستاش میکشید و با این کارهاش میخواست بگه که اصلا دلش نمیخواد این لباس ها رو تنش کنم. یادم رفت بگم که لباسهای کیانا همش واسش کوتاه شده بود و این قضیه منو خیلی خوشحال کرد فکر کنم همه مامان ها وقتی میبینن که لباسهای کوچولوهاشون واسشون تنگ و کوتاه شده خیلی خوشحال میشن و این ثمره تمام زحمات و تلاش های مامان های مهربونه که سعی می کنن بچه ها خوب رشد کنند و ...
8 شهريور 1390

خوش قولی مامان جون

  تو این چند روز به قولی که به دخترم داده بودم عمل کردم یادتون که هست بهش قول داده بودم تا براش یک چادر گل گلی خوشگل بدوزم قبل از شبهای احیا واسش دوختم. یک چادر و مقنعه گلدار با یک سجاده تا هروقت مامان جون خواست نماز بخونه دختر گل مامان هم با چادر و سجاده خودش نماز بخونه. خیلی دلم میخواد چادرشو سرش کنم و روز عید با هم بریم نماز عید فطر، ولی نمیشه چون این وروجک بساط همه رو میریزه به هم. ایشالا سال دیگه که خانوم تر شدی حتما با هم میریم  گلم. ...
8 شهريور 1390

عید آمد

    کم کم غروب ماه خدا دیده می شود صد حیف ازین بساط که برچیده می شود در این بهار رحمت و غفران و مغفرت خوشبخت آن کسی ست که بخشیده می شود عید شما مبارک ...
8 شهريور 1390

غیبت موجه!!!

سلام دوستان به خاطر غیبت چند روزه از همتون معذرت میخوام راستشو بخواید این چند روز حسابی سرم شلوغ بود یا افطاری دعوت بودیم و یا مهمون داشتیم و مشغول تدارکات افطار و پخت و پز بودم. بالاخره افطاری ها هم تموم شد و تا پایان این ماه عزیز چیزی نمونده همیشه آدم از تموم شدن مهمونی ها دلش میگیره ولی اینبار مهمونی خدا هم داره تموم میشه، میدونم همتون دوباره دلتون واسه سفره افطاری و سحری و حال و هوای این شبها و روزها تنگ میشه. دعا کنید و از خدا بخواهید به ما توفیق بده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یک ماه خودمون رو توی ماه رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم و عمری بده تا سال دیگه ماه رمضان هم سر...
8 شهريور 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی (4ماهگی)

خداروشکر بهتر می خوابه.فقط برای شیر خوردن بیدار میشه و بعدش می خوابه. ولی هنوز هم مجبورم یه موقع هایی با روشهای قبل بخوابونمش.    هنوز دارم سعی میکنم نزارم انگشتاشو بخوره و جاش بهش پستونک بدم.  این وروجکی که من میبینم نه تنها انگشت خوردنشو ترک نمی کنه تازه یاد گرفته انگشتهای پاش رو هم بخوره. پیششششششششششییی ملوسم! مامان جون اگه دوباره بخوای ترکم بدی و این پستونکو به زور بزاری توی دهنم با بادی گاردهام طرفی !! (جوخه پسردایی ها)   (جوخه دخترخاله ها و پسرخاله)  ...
31 مرداد 1390