کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

جشنواره

    دیشب من و کیانا خانوم دست به خمیر شدیم. کیانا مشغول  خمیربازی و قاطی کردن خمیرها با هم بود و من هم داشتم کیک خمیری رو درست میکردم. واسه باباکاوه هم زنگ زدم تا تو مسیر خونه بادکنک و شمع بخره برای تزئین کیک. بابا جون اومد و واسه کیانا جون هم یک کلاه کاغذی خرید. کارم که تموم شد لباس های خوشگل دختر شیطون بلا رو پوشیدم تا با کیک دست ساز مامان چندتا عکس خوشگل بندازم. امان از دست این دختر ناناز، من و بابا کاوه هر کاری کردیم تا کلاه بزاره سرش و توی دوربین یک لبخند ناقابل بزنه نشد که نشد. این شد که عکساش این مدلی شده همش داره این ور و اونورو نگاه میکنه و قیافه ش عین دخترهای لوس و خوردنی شده. ...
21 آذر 1390

کیانا میگه؟5

    بیب بیب برید کنار !!! یواش یواش !!کجا داری میری خوشگله؟ من دارم با کلی کلمه و جمله جدید میام !! بیب بیب هوراااااا گنجینه کلمات دختر ما روز به روز بیشتر و بیشتر میشه. همینطور جمله سازی هاش خیلی پیشرفت کرده و اکثراً حرفهاشو با جمله سازیهای درست میگه. برف میاد، عمو رفت، آبیوی بیده (آبمیوه بده) ، ام خویدم(خوردم)، آمان (آرمان) خوابید، مامان دجاست(کجاست)،   جیش کردم، بابا بوو (برو)، تو تو بیذار  (توتو یک شخصیت کارتونیه که کیانا خیلی دوسش داره)، حسنی بیذار( آهنگ حسنی هم خیلی دوست داره و همیشه موبایلمو میاره ومیگه حسنی بذار ) چشم آبی بیده ( یع...
20 آذر 1390

محرم امسال در تهران

  سلام به تمام دوستای نی نی وبلاگی ، عزاداریهاتون قبول باشه. ما رو که فراموش نکردید!! کیانا خانوم روزهای تعطیل رو رفت تهران تا کنار بابایی و مامانی باشه صبح روز تاسوعا به سمت تهران حرکت کردیم و ظهر رسیدیم. شب هم با مامانی رفتیم هیئت و کیانا خیلی خانوم بود شیرکاکائو و کیکش رو خورد و خوابید. وقت نوحه خونی هم بیدار شد و تا چشماشو باز کرد شروع کرد به سینه زدن.موقع دعا هم مثل همه دستای کوچولوش رو برد بالا و واسه همه دعا کرد. بعد  از شام هم همگی رفتیم امامزاده صالح،ولی هوا خیلی خیلی سرد بود واسه همین هم زود برگشتیم. تو این عکس هم کیانا خانوم مشغول سینه زنی.  ظهر عاشورا هم تا برسیم به...
19 آذر 1390

نذری عزیزجون و سمنو پزون

  از چند روز قبل عزیز جون آردها رو الک کرده بود و گندم ها رو خیس داده بود تا جوونه بزنه تا بالاخره چهارشنبه ساعت 7 صبح دیگ مسی که پر از شیره جوانه گندم و آرد بود رو گذاشتیم رو اجاق. همه سرشون جمع بود خاله ها، دخترخاله ها، پسرخاله ها، دختردایی و پسردایی ها خلاصه همه اومده بودن تا هم به عزیزجون تو پختن سمنو کمک کنند و هم سمنو هم بزنند تا شاید به این وسیله و توی این روزها حاجت روا بشن. هر کس یه  دعا و حاجتی داشت، زیارت عاشورا خوندیم و خلاصه همه رو دعا کردیم اولش شفای همه مریض ها، بعدش آرزوی آینده ای روشن برای تموم کوچولوها مون، عاقبت به خیری و خوشبختی جوونها ، سلامتی همه پدر و مادرها ، طلب آمرزش برای سفرکرده هام...
12 آذر 1390

کیانا و ننه سرما

همونطور که امسال برگ ریزون زودتری نسبت به سالهای قبل داشتیم ننه سرما هم با یک بغچه پر از برف و بارون اومده تا نوید یک زمستون سرد و برفی رو بهمون بده. این هفته کیانا خانوم چند روزی پاسند بود چون مامانی از تهران اومده بود وهمه با هم بودیم. آبا حسن (بابابزرگ باباکاوه) هم از اینکه خوشگله یا همون کیاناز اومده خونشون تا چند روزی کنارشون بمونه خیلی خوشحاله. کیانا خانوم واسه آبا حسن سفره میندازه و وسایلو جمع میکنه، داروهای آبا حسن رو واسش میاره و البته اون وسط ها خرابکاری هم میکنه.خلاصه واسه خودش خانومی شده. پاسند یکی از روستاهای کوهپایه ای بهشهرواسه همین هم اونجا خیلی سردتر از جاهای دیگه ست. شب سرد...
7 آذر 1390

عید تموم خوبیها مبارک

            همیشه واسه اومدن عید غدیر روزشماری میکردم یکی از بهترین روزهای سال برام از کودکی تا الآن روز عید غدیر بوده. از هفته ها قبل واسه بسته بندی ته کیسه های عید فکرمیکردم و وسیله هاشو جور میکردم.مامانم هم مثل عید نوروز از چند روز قبل مشغول خونه تکونی میشد. ظرفهارو آماده میکرد و یادمه یک سماور بزرگ داشتیم که همیشه واسه عید غدیر از پشت بوم میاوردیم و آمادش میکردیم. صبح که بیدار میشدیم عیدو بهم تبریک میگفتیم بعدش روبوسی و بابا هم از عطر مخصوصش به همه ما میزد. هنوز سفره صبحونه پهن بود که مهمونها یکی یکی میرسیدند معمولا اولین مهمونمون یکی از همسایه هامون که یک خا...
25 آبان 1390

کیانامیگه(4)

دایره کلمات عزیز دلمون هر روز بیشتر و بیشتر میشه  خودکار: خودار    پول: پیل     آبمیوه : آبیوی     حمام:اموم          مرسی عزیزم: میس عزیزم          مامان بشین: مامان بیش     بستنی: بس            موز: موس     پوست:پیست  حنانه:اَنانی ابرو: ابری  ، گوش:دوش ، مو ، دست ، پا ، چشم سوسک:سوس     زنبور:اَنبور     ماهی &...
20 آبان 1390

جمعه پاییزی

        جمعه ای که گذشت خیلی هوا خوب بود حیف بود با کیانا تو خونه تنها بمونم. با یکی از دوستام که یک پسر همسن کیانا داره تصمیم گرفتیم تا هوا سرد نشده بریم پارک. تا رسیدیم پارک، کیانا خودشو از شر شال و کلاه خلاص کرد و دوون دوون رفت سمت وسیله بازیها. اولش کلی سرسره بازی کرد قربونش برم دیگه خودش میتونه از پله ها بالا بره و سر بخوره من هم کنار سرسره مواظبش بودم. بعداز سرسره نوبت تاب بازی شد کلی شعر خوندیم تاب تاب تاب بازی خدا کیانا رو نندازی اگه بخوای بندازی بغلـــــــــــــ  (کیانا همیشه جواب میده:) بابا بندازی بعد تاب یخورده الاکلنگ بازی...
18 آبان 1390

کیانا این روزها

  طوطی خوش زبون خونه ما کلی شیرین زبون شده از شیرین زبونی هاش براتون بگم که جدیدا عزیزم رو یاد گرفته ، از دور دستاشو باز میکنه و میپره تو بغلم و در همین حین میگه عزیزَـَـَـَـَـَـَـَـم و دوباره و سه باره این کارو ادامه میده. کلمه ی دیگه که یاد گرفته " ای بابا" هر وقت چیزی از دستش میفته یا چیزی که میخواد نمیشه میگه ای بابا یه موقع هایی هم برعکس میگه " بابا ای". هر وقت شیرشو میخوره، شیشه رو به من میده میگه " مامان جیر خویدم" یعنی مامان شیر خوردم حتی وقتی خواب خوابه هم شیشه رو میده دستم و وقتی ازش میپرسم مامان شیر خوردی؟ میگه خوردم.   دندونهای کیانا همگی دست به دست هم دادن تا از لثه هاش بیان بیرون خیلی لث...
9 آبان 1390