کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

کیانا اون روزها (2)

  شکین امسال عید هم مثل دوسال قبل کیانا جون بود. قبل تحویل سال با  قرآن و یک شاخه گل کیانا خانوم رو فرستادیم تو حیاط و با صدای آهنگ تحویل سال کیانا جون با قدم های کوچولوش توخونمون پا گذاشت تا امسال هم مثل سالهای قبل سالی پرخیر و برکت رو شروع کنیم و خداییش هم امسال رو خیلی خوب شروع کردیم. ادامه پست رو بیاین اینجا تا بگم براتون   اینجا قبل تحویل ساله و فکرکنم کیانا داره تو دلش دعا میکنه موقع تحویل سال و ورود فرشته کوچک به خونه ما بعد از تحویل سال وخوردن صبحونه رفتیم خدمت بابابزرگ و عزیزجون وهمه خاله ها اونجا بودند نهار رو دور همی خوردیم و اومدیم خونه چون بابایی شون تو راه بود...
14 ارديبهشت 1391

کیانا این روزها

  روز شنبه به اتفاق باباکاوه و مامانی و عمو آرش اومدیم تهران و قراره چند وقتی بمونیم آخه باباکاوه امتحان داره و این روزها سخت مشغوله. کیانا تو جاده مشغول فرفره فر دادنه اینجا هم باد داره کیانا و فرفرش رو دوتایی  میبره کیانا هم خوشحاله که تنها نیست و کنار مامانی و بابایی و عمو جونها حسابی بهش خوش میگذره. هر روز بساط پارک رفتن داریم تا وقت گیر میاره میگه: بیم پارک (بریم). وقتی هم از پارک میاد میره پشت پنجره و میگه پارک بینم(ببینم). دیروز با مامانی رفتیم بیرون یه دوری زدیم اولش خوب بود راه میومد ولی خیلی زود خسته شد و درخواست بغل کرد واسه همین هم زود برگشتیم. کیانا تو راه کلی کلاغ دید و ...
14 ارديبهشت 1391

کیانا اون روزها(1)

  از روزهاییکه نبودیم واستون مینویسم. از اثاث کشی و جمع کردن و بسته بندی وسایل گرفته تا شیطنت های کیانا خانوم. روزهای سخت و پرکاری بود ولی  شیرینی خاصی داشت خلاص شدن از مستاجری و از این خونه به اون خونه رفتن خستگی کار رو از تنم بیرون میکرد. خلاصه 13 اسفند با کمک و همکاری همگی تا ظهر نشده وسیله ها رو به خونه جدید بردیم و همونجا اولین نهار رو خوردیم. البته اون روز کیانا رو پیش عزیزجون گذاشتم تاهم دست و پاگیر نباشه و هم سرما نخوره آخه روزهای سردی بود. (کیانا زیر باد سشوار) تا شب بعضی از وسایل که جاشون تقریبا مشخص بود با کمک خاله ها جابجا کردیم. اولین جایی که تقریبا مرتب شده بود اتاق کیانا جون بود.باباکاو...
13 ارديبهشت 1391

دلتنگتون بودیم!!!

     یک سلام بهاری تقدیم به همه دوستان عزیزمون که به ما سر زدند و یک سبد مهربونی برامون به یادگار گذاشتند برای تبریکات تولد کیانا جون و همینطور تبریکات عید نوروز از همه دوستان خوبمون خیلی خیلی ممنونیم. راستی عیدتون مبارک صد سال به این سالها تعطیلات چطور بود؟ ایشالا که حسابی حسابی بهتون خوش گذشته باشه. راستشو بخواید امسال برای ما تا اینجا یکی از سالهای خیلی خیلی خوب بوده. تو عید حسابی سرمون شلوغ بود از دید و بازدید عید که بگذریم می رسیم به مراسم خواستگاری و بله برون و بعدش سفر عزیزجون و بابابزرگ به مکه و البته یادم رفت که بگم اثاث کشی به خونه جدید از اتفاقات مهم و خوب بود که ایشالا سر فرصت همشون رو ...
11 ارديبهشت 1391

کیانا در روزهای پایان 23 ماهگی

صبح جمعه خاله زهرا جون دعوتمون کرد تا بریم خونشون. ما هم بدون معطلی دعوتشو قبول کردیم آخه بابا کاوه بهمون قول داده بود آخر هفته ما رو ببره تهران چون عمو آرش داشت از هند برمی گشت و دلمون میخواست زودتر ببینیمش ولی مشغله بابا این روزها خیلی زیاده و البته جاده هم برفی بود و خلاصه نشد که بریم. واسه همین بود که زودی حاضر شدیم و رفتیم. تا رسیدیم کیانا و امیرمحمد و ریحانه رفتند توی باغ پی بازی و شیطنت. تا قبل از ظهر هوا خوب و آفتابی بود و چند ساعتی توی باغ بچه ها حسابی انرژی هاشون رو تخلیه کردند.    ناگفته نمونه که باغ خیلی خوشگل شده بود از یک طرف شکوفه های آلو و گیلاس و از طرف دیگه علفهای سبز و زر...
23 بهمن 1390

کیانا میگه؟(6)

برام یک سورپرایز دوست داشتنی بود وقتی کیانا منو " مامان مونا" صدا زد. حالا وقتی ازش میپرسم اسم مامان چیه؟ لبهاشو غنچه میکنه میگه " موونا ". هر وقت هم خواسته ای  ازم داره منو مامان مونا صدا میزنه. تازه خودش هم " نانا بابایی " یعنی کیانا بابایی معرفی میکنه آخه نمیتونه حرف "ک" رو تلفظ کنه واسه همین هم اسم باباکاوه رو خیلی خوب نمیتونه ادا کنه. وقتی ازش میپرسیم چندسالته با انگشتهاش دو رو نشون میده و میگه دوسال. البته دخترم خیلی عجله داره هنوز بیشتر از یک ماه مونده تا دو سالش بشه ولی خوب دیگه!! وقتی بهش میگم ساعت چی می گه؟ میگه " تیک تاک " شعر تاب تاب تاب بازی رو هم خیلی خوب میخونه : تاب تاب تاب بازی &n...
17 بهمن 1390

کیانا در سینما

  بعد از تردید زیاد از این بابت که کیانا رو ببرم سینما یا نه و اینکه چه عکس العملی نشون میده خوشش میاد یا اینکه ممکنه از تاریکی بترسه و اذیتم کنه،با همه این تفاسیر به یک بار امتحانش می ارزید. یک فیلم عروسکی با شخصیت هایی از حیوانات که یکی از شخصیت هاش یک گاو تپلو بامزه به اسم خال خالی بود با نام تپلی برای شروع فیلم تقریبا مناسبی بود قسمتهایی از اون شعر و آواز داشت و فیلم شادی بود. خدا رو شکر کیانا خیلی از فیلم و کلاً محیط سینما خوشش اومده بود. خوشبختانه سانسی که رفته بودیم پر بود از دختربچه های مقطع ابتدایی و راهنمایی که از طرف مدرسه اومده بودند. کیانا هم خیلی زود با دخترها دوست شدو کلی با هم د...
13 بهمن 1390

تولد تولد تولدت مبارک

       کیانا خانوم دیروز تولد یکی از دوستاش، مبینا جون دعوت بود نهارشو زودتر دادم و خوابوندمش تا وقتی میریم تولد حسابی سرحال باشه و بهش خوش بگذره. کیانا خیلی مبینا جونو دوست داره با اینکه تفاوت سنی تقریبا زیادی دارن و مبینا کلاس چهارمه ولی خیلی خوب با هم همبازی میشن. مبینا تا لبخند میزنه کیانا از خنده ریسه میره.  اولش که رفتیم، کیانا از کنارم تکون نمیخورد کیفشو گرفته بود دستش و فقط به بچه ها نگاه میکرد.  بعدش مبینا و ملیکا جون اومدند و براش کلی بادکنک آوردند اینطوری شد که شیطنت هاش شروع شد. فرزام همکلاسی داوود هم اونجا بود کیانا همونطوری که با...
9 بهمن 1390