کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

باغ پرندگان

 اولين روز اقامت در طهران بزرگ به پيشنهاد يكي از دوستان وبلاگي عزيزم مامان پارسادردونه كه برام آدرس باغ پرندگان و عكسهاشو گذاشته بود و به دليل علاقه زياد كيانا به حيوانات با ماماني و عمو آرمان و من و باباكاوه رفتيم باغ پرندگان. حتما بقيه ش ادامه مطلبه ديگه ..... ورودي باغ   فكرشو نميكردم مناظر اونقدر چشم نواز و ناب باشن. خلاصه از همون اول باغ، كيانا ترفندي زد براي خلاص شدن از عكسهاي پي درپي من.  دوربين رو از دستم گرفت و گفت كه ميخوام از پرنده ها عكس بندازم. ول كن قضيه هم نبود نه گذاشت من ازش عكس بگيرم نه خودش. و همه عكسهاش از پرنده ها چپه چوله ميشد و بهم نشون ميداد و من هم كلي به به و چه چه ميكردم....
18 شهريور 1392

سفر آغاز شد

خوب چمدون رو که بستیم میمونه توشه راه.... از اونجایی که قطار ساعت 20 راه میفتاد شام رو باید تو قطار میخوردیم. از همون  کتلتهای معروف درست کردم و با کلی میوه و تنقلات خواستم اولین تجربه قطار سواری رو برای کیانا شیرین و شیرین تر کنم. در تصاوير ذيل كيانا را مشاهده مينماييد كه ذوقش گريبانگير بند لباس بي زبان شده با اینکه به دلیل ذوق بیش از حد کیانا خیلی زود از خونه حرکت کردیم ولی تو ترافیک شدیدی افتادیم و دقیقا ساعت 20 ایستگاه رسیدیم. بدو كه رفتيم!!!! كجا رفتي بچهههه........ در کوپه ای ملوکانه و اختصاصی سکنی گزیدیم کیانا آنقدر روی صندلیها بپر و بپر کرد که من سردرد بس عجیبی نمودم و مجبور شدم یک عدد قرص مسکن میل نمای...
17 شهريور 1392

اولين ها

نميدونم وقتي كيانا بفهمه كه فردا شب قراره سوار بر قطار به سمت تهران بريم چقدر خوشحاااال ميشه  همين چند دقيقه پيش باباكاوه با بليط قطاري كه در دست داشت سورپرايزم كرد.... چند روزي كه داشتيم رو مخ باباكاوه كار ميكرديم كه راضي شه ما رو بعد تقريبا يكسال ببره تهران، كيانا خيلي با من همكاري كرد و تو امر مخ زني باباكاوه از هيچ تلاشي دريغ نكرد از ناز كردن و وعده و وعيد دادن گرفته تا قهر و آشتي كردن هاي فراوان... قرار بود سفر مشهدمون طبق خواسته كيانا با قطار باشه آخه هنوز تجربه سوار شدن با قطار رو نداشته ولي نشد. اميدوارم از اين تجربه جديد نهايت لذت رو ببره و راضي باشه. حتما حتما تو پستهاي بعدي از خاطرات سفر و قطار سواري كيانا خواهيد د...
10 شهريور 1392

ساحل دريا قاتل گرما!!!!

عصر جمعه به اتفاق عزيزجون و خودمون 3تايي رفتيم ساحل دريا.   با اينكه از دريا تا خونمون فاصله اي نيست ولي خيلي كم پيش مياد دريا بريم. نميدونم چرا كيانا با ديدن دريا ديگه صبرش به سر رسيده بود وقتي بابا دنبال يك جايي براي پارك ميگشت كيانا هر جاي كوچيكي رو نشون ميداد و به باباش ميگفت همينجا پارك كن ديگه!!! بلد نيستي!!!! به ساحل كه رسيديم سريع كيانا لباسهاشو در آورد و باباكاوه هم پاچه هاشو زد بالا و با هم رفتن تو آب. خيلي جالب بود يك عالمه بچه همراه باباهاشون تو آب بودند و يه عالمه مامان هم دوربين به دست  كنار ساحل در حال تصويربرداري!!!! نه به اون ترس اولش نه به اينكه با هزار ترفند از آب آورديمش بيرون. موقع ...
9 شهريور 1392

اسمارتيز خانوادگي

ديروز يه چرخي ميزدي و ميومدي ازم شكلات ميگرفتي بعد از اينكه سه چهارتا شكلات خوردي.اين گفتگوها بينمون ردو بدل شد. مامي كيانا: مامان جون چقدر شكلات ميخوري؟ كيانا: مامان من كه نميخوام شكمم هي ميگه  شكلات ميخوام شكلات ميخوام بيا در گوشت يواشكي يه چيزي بگم. اگه بهم شكلات بدي واست يه جايزه بزرگ ميخرم   مامي كيانا: چي ميخري؟ كيانا : يك اسمارتيز بزرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررگگ مامي كيانا: واي چه خوب بعدش همشو خودم ميخورم كيانا: نه نه تنها نخور !!!!  اسمارتيز خانوادگيه !!!!! بايد با هم بخوريم باشه مامان گلم آشپز نوشت: در ادامه و پيرو آموزشي كه دوستمون براي تزئين الويه داده بودند و&...
4 شهريور 1392

خودمو ميكشم!!!!!!

خيلي وقته كه كيانا از باباش اسكوتر ميخواست. يادمه مشهد هم كه رفته بوديم به هر اسباب بازي فروشي كه ميرسيديم ميرفت داخل و دنبال اسكوتر بود. براي اينكه تو بازار يك اسكوتر هم دنبال خودش راه نندازه خلاصه پيچونديمش ولي خوب كيانا كه يادش نميره خلاصه..... عصر پنج شنبه كيانا گفت كه به باباكاوه زنگ بزن باهاش كار دارم. بدون سلام و احوالپرسي طبق معمول رفت سر اصل مطلب و از خواسته ش گفت: بابا من اسكوتر ميخوام!!!! باباكاوه هم گفت باشه بعدا برات ميخرم. كيانا گفت: اگه برام نخري من خودمو ميكشم قضيه داشت جنايي ميشد كه باباكاوه با يك اسكوتر خوشگل از راه رسيد. كيانا هم از ديدن اسكوتر كلي ذوقيد و تو خونه حسابي بازي كرد. قبل از اين...
3 شهريور 1392
1