کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

کیانا میگه؟ (3)

  کیانا جون مامان دیگه صدای پیشی هم یاد گرفته وقتی بهش میگم پیشی چی میگه لبهاشو غنچه میکنه و میگه: میو میو.   بعدش میگم : پیشی چطوری راه میره؟ چهار دست و پا میشه و صدای میو میو درمیاره. حالا کیانا جون صدای ببعی، هاپو و پیشی رو یاد گرفته.        هر وقت بهش میگم کفشهات کو؟ سریع میره کفشهاشو میاره. بعد میاد پیشم میگه: کبش (کفش)، پا پا( یعنی کفشامو پام کن) یه موقع هایی هم به زور میخواد کفشهای کوچیک عروسکهاشو پاش کنه کفش هایی که اونقدر کوچیکند که به زور تو انگشت شست پاش میرن!! هروقت صحبت از دد میشه میره و از کفش و کلاه گرفته تا سنجاق سر و برسش...
20 مرداد 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی (دوماهگی)

توی این یک ماه کیانا جونم خوب وزن گرفت. همیشه در حال دست و پا زدن بود خیلی تند و سریع و قدرتمند این کارو انجام می داد. یادمه یکبار که مامانیش اونو قنداق کرده بود اونقدر دست و پا زده بود تا خودشو از قنداق آزاد کنه و یکی از دستاشو از یقه بلوزش در آورده بود.  خوب یادمه که شب ها خیلی زیاد گریه میکرد. من و باباکاوه نوبتی بغلش میکردیم و توی خونه دورش می دادیم تا بخوابه .چه لالایی هایی که واسش نمی خوندیم تازه باباکاوه شم شاعرانه ش گل میکرد و نصفه شبی واسه گل دخترش فی البداهه شعر می گفت. این کارها تا دم دمای صبح ادامه داشت. تو ماه دوم تولد،کیانا جون برای اولین بار یک مسافرت کوچک به تهران داشت. اونجا مامانی و...
18 مرداد 1390

آتیش پاره خونه ما

پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق. چند دقیقه ای بود قهر کرده بود ولی هیچ صدایی نمی اومد هر چی صداش کردم : کیاناجونم، دخترم، گل دخترم بیا دیگه ناز نکن مامی دیگه حالی واسش نمونده بیاد نازکشی. حدس زدم داره یک کارهایی میکنه در اتاق رو باز کردم دیدم عینک به چشماش   و روی تخت نشسته بود چشمهای شیطونش پشت عینک آفتابی مشخص نبود ولی از خنده های زیرزیرکی معلوم بود داره یک چیزهایی کشف میکنه. تا منو دید جیغ کشید ولی نمیدونست کدوم طرف فرار کنه واسه همین هم پرید تو بغلم و دوتا ماچ واسه خودشیرینی رو صورتم گذاشت. من هم فوراً لحظه رو شکار کردم این هم چندتا از عکس های آتیش پاره خونه ما موقع آتیش سوزوندن!!! ...
14 مرداد 1390

فرار از گرما

    روزه گرفتن توی این گرمای طاقت فرسا حقیقتاً کار دشواریه، ولی شیرینی لحظه اذان و افطاری تحملشو راحت تر میکنه. دیگه حتی کولر هم جواب نمیده برای فرار از گرما و کلافگی روزی یکی دوبار با کیانا میریم حمام. اینطوری هم به کیانا خوش میگذره هم زمان زودتر میگذره و بالاخره خنک میشیم. امروز کیانا تو حمام حسابی شیطنت کرد کاسه حمومشو پر آب میکرد و یهو رو سرش خالی میکرد بعدش هم عین کلاه میذاشت روی سرش و بلند جیغ میکشید. این هم چندتا عکس داغ داغ تابستونی از کیانا، توی حمام مشغول شیطنت!!     ...
14 مرداد 1390

کیانا از نوزادی تا نوپایی ( یک ماهگی)

امروز داشتم گذشته رو تو ذهنم مرور میکردم روزهایی که کیانا تازه به دنیا اومده بود خیلی کوچیک بود روزهایی که ساعت ها کنارش مینشستم تا چشمهاشو باز کنه. ریزه میزه مامان تا چشمهاشو باز میکرد زودی باباکاوه رو صدا میزدم بدو بیا که کیانا کوچولو چشمهای نازنازیشو باز کرده با چشمهای خمار و خواب آلودش به ما نگاهی میکرد و بعدش به خودش می پیچید و گریه رو آغاز میکرد با زبون بی زبونی میگفت: بابا من گشنمه، شیر میخوام یالا!! و دوباره خواب.  کیانا جون هفت روزش بود که سال نو اومد و شگین خوش قدم و خوش یمن سال 1389 ما شد. ایناهاش این عکسشه.      یادمه این اولین عکسی بود که ازش موقعی انداخت...
14 مرداد 1390

مازرون زیبا

 باز هم میخوام جای همه دوستان رو خالی کنم. جمعه ای که گذشت به یکی از روستاهای اطراف بهشهر به نام " پاسند" رفتیم البته ما زیاد به اونجا میریم. چون خونه بابابزرگ های بابا کاوه اونجاست.  یک روستای خوش آب و هوا و زیبا تو دل کوههای سرسبز بهشهر و از اون قشنگ تر دل مهربون و باصفای اهالی روستا. بابابزرگ باباجون اسمش بابا حسن که ما آبا حسن صداش میزنیم. آبا حسن هر هفته چشم انتظار دیدن کیاناست و خیلی زود زود دلش واسه کیاناز( به قول بابابزرگ کیاناز یه وقتهایی هم خوشگله صداش میزنه) تنگ میشه. هر وقت میرسیم اونجا آبا حسن با لبهای خندون، چشمهایی پر از شوق و تکیه بر عصا روی ایوون خونه به استقبالمون میاد. خونه آبا حسن یک خونه چوب...
2 مرداد 1390

آب آب آب بازی

چند روز پیش به اتفاق تعدادی از فامیل که اگه بخوام اسماشونو ببرم خیلی میشه؛ برای گردش و آبتنی به یکی از رودخونه های اطراف ساری رفتیم.    جاتون خیلی خیلی خالی. حسابی خوش گذشت. هوا خیلی گرم بود ولی عوضش آب رودخونه حسابی خنک بود. دخملی ما هم که طبق معمول وقتی آب رودخونه رو دید از خود بیخود شد و همش چشماش به آب بود ،با دستاش هم اشاره میکرد که بره توی آب. فکر کنم رودخونه رو بیشتر از دریا دوست داره!! بعد از نهار همگی رفتیم توی آب کیانا هم اصلا دلش نمیخواست از آب بیاد بیرون ، تازه وقتی با باباکاوه توی آب بودن با دست به من اشاره می کرد و می گفت بیا. نتونستم زیاد ازش عکس بگیرم چون همه به طرف هم آب می...
29 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من!! (کد 85)

کیانا جون ما چند وقت پیش سرما خورده بود و به توصیه آقا دکتر روزی چندبار برای کیانا قطره بینی می ریختم. کیانا عاشق این کار بود تا قطره رو دستم میدید خودشو آماده میکرد. اینجا هم  این خانوم خانوما خودش دست به کار شده!!                                                                 ...
29 تير 1390