کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

کیانا فرشته خونه ما

تولد كيييييييييييه؟

اگه فكر ميكنيد تولد يك بچه 1 ساله است!!!! . . . . . . اشتباه ميكنيد!!!!!   تولد يك باباي 32 ساله ست ما هم با گذاشتن شمع يك خواستيم با بابا كاوه شوخي كنيم گفتيم بابايي يك وقت غصه نخوري پير شدي براي ما همون كاوه كوچولويي ١٩ اردیبهشت تولد باباکاوه بود و كيك تولد بابا كاوه رو با يك روز تاخير گرفتيم كيكشو كيانا انتخاب كرد(اولش خواست بن تني بگيره گفت چون باباكاوه پسره بعد نظرش عوض شد خواست ماشيني باشه در لحظه آخر نظرش عوض شد يك كيك عشقولانه دخترونه واسه بابا انتخاب كرد و بيخيال پسرونه و پدرونه بودنش شد خوب وقتي آدم يك دختر ملوس داشته باشه مگه ميشه كيكش غير از اين باشه؟؟؟!!!!!!!)، شمعش...
22 ارديبهشت 1392

مهمان ناخوانده

روز جمعه بابا كاوه مشغول پاره اي از تعميرات خانگي بود كه با صداي بلند من و كيانا رو صدا زد...   با ما باشيد من و كيانا كه توي حياط مشغول رسيدگي به باغچه بوديم سريع خودمونو رسونديم تو دستهاي باباكاوه يك لونه پرنده با يك تخم كوچيك بود!!!!! دقيقا بالاي پكيج يك ياكريم واسه خودش لونه ساخته بود اي جاااان چند وقتي بود كه متوجه رفت و آمد مشكوك يك ياكريم شده بودم ؛ من و كيانا واسش رو ديوار تراس غذا ميذاشتيم. بعد از تعميرات بابا طي مراسمي دوباره اون و سرجاش گذاشتيم. وقتي كوچيك بوديم مامانم ميگفت وقتي ياكريم بياد تو خونه يا صداي آواز خوندنش بياد خير و بركت مياره. من هم قلبا به ياكريم خيلي اعتقاد دارم ايشالا همينجا موندگ...
21 ارديبهشت 1392

بهارم و بهارم

اولش بگم كه اين بهار و كيانا از درخت ليمو تو باغچه كند و گذاشت تو ليوان و خودش ازش عكس انداخت گفت مامان اين عكسو بزار تو ووگلاگم!!!!!! در ادامه با شعر جديدي از كيانا با ما باشيد                                               بهارم و بهارم                         شادي با خود ...
21 ارديبهشت 1392

يك روز ييلاقي

  روز 5 شنبه به اتفاق اميرمحمد و خاله جون و منيره جون رفتيم سمت ييلاق خودمون كه نزديكيه شهر دامغان. يك منطقه كوهستاني ولي سرسبز و خوش آب و هوا به اسم تويه دروار. با ما باشيد ...... بعد از نهار حركت كرديم تقريبا 2 ساعتي تا ساري فاصله داشت بين راه هم كنار يك دشت سرسبز ولي خيلي سرد توقف كرديم و چايي و عصرونه خورديم خيلي خيلي چسبيد. تا رسيديم رفتيم زير لحاف كرسي چون شب قبلش اونجا برف اومده بود، حسابي هوا سرد بود ما هم تا تونستيم لباس پوشيديم. براي شام هم كباب زديم تو رگ و تو هواي سرد اونجا حسابي بهمون چسبيد. فردا صبح هوا آفتابي و گرم بود به اتفاق همه رفتيم باغ هاي اطراف رو گشتيم و حسابي كوهنوردي و پياده روي ...
14 ارديبهشت 1392

ميريم اردو

چند وقتيه مديريت مهد قول داده مامان ها و بچه ها رو با  هم ببره اردو. بالاخره روز اردو فرا رسید با یک روز شاد همراه ما باشید....   بعد از امروز و فردا شدنها روز اردو افتاد 5 شنبه. حيف كه هوا يكمي سرد و ابري بود. صبح قبل رفتن زنگ زدم مهد گفتم شايد كنسل شده باشه ولي گفتند كه ساعت 8 باشيد مهد تا ٨:30 حركت كنيم.  با كلي لباس و خوراكي راهي اردو شديم 3 تا اتوبوس با يك عالمه بچه كه يا با مامان هاشون اومده بودند و يا با مادربزرگ هاي مهربونشون. تو راه خيلي خوش گذشت و بچه ها با مربي هاشون كلي شعر خوندن كيانا از اول تا آخر روي صندلي ايستاده بود و مشغول تعارف كردن خوراكي هاش به دوستاش بود. اينجا هم تو ...
2 ارديبهشت 1392

تولد بزررررررررررررررررگ

تولد كيانا جون با چند روز تاخير از تاريخ اصلي روز جمعه دومين روز از بهار سال 1392 برگزار شد. اين تاخير هم چند دليل داشت اول از همه اينكه دم عيدي همه سرشون حسابي شلوغ بود ، از همه بيشتر خودم. و ديگه اينكه به مهمونهاي راه دورمون دسترسي نداشتيم آخه بابايي و ماماني و عمو جونها بايد از تهران ميومدند و اقوام باباكاوه اكثرا ساكن بهشهر هستند. براي همين مهموني رو انداختيم تو تعطيلات تا همه بتونند تو جشنمون شركت داشته باشند. ولي دقيقا يكروز قبل از مهموني يكي از بستگانمون كه تو بستر بيماري بود فوت كرد و تعدادي از مهمونهامون بخاطر شركت تو مراسم تدفين و ختم نتونستند بيان از جمله مامان و باباي خودم و خواهرم وبرادرم با خانواده هاشو...
1 ارديبهشت 1392

تداركات قبل از تولد

  تقريبا يك ماه قبل از تولد من و كيانا جونم رفتيم براي خريد پارچه واسه لباس تولدكيانا. به انتخاب خود كيانا جون رنگ قرمز براي لباسش تصويب شد پارچه و تور رو خريدم و همون شب شروع كردم. پايان كار در ادامه مطلب....   البته گل سر هم براش درست كردم كه فعلا گم شده و عكسي ازش در دست نيست. واسه جورابش هم هرچقدر دنبال قرمز گشتم پيدا نكردم مامان پرستش جون راهنماييم كردند و گفتند ميتونم از پاپيون استفاده كنم ممنون دوست خوبم من هم همين كارو كردم. براي تزيينات هم از خواهرزاده عزيزم ريحانه جون كمك گرفتم هم تو خريد وسايل هم درست كردن و يك شب اومد خونمون با هم تمومش كرد...
28 فروردين 1392

مهمونهاي عروسكي

  شب 23 اسفند سال 1391 يك تولد كوچولو با مهمونهاي عروسكي واسه كيانا جون ترتيب داديم. قبل از اينكه از خواب بيدارش كنيم كيك رو آماده كرديم و شمع رو گذاشتيم عروسكها رو چيديم و كيانا جونو از خواب بيدار و به مهموني عروسك ها دعوتش كرديم. خيلي ذوق زده نشد شايد هم يخورده ناراحت شد آخه تصوراتي كه تو اين چند روز از جشن تولد تو ذهنش ساخته بود زمين تا آسمون با اين مهموني فرق داشت. كيانا: من تولد بزززززززززززززززررررررررررگ با كيك بزززززززززززززززررررررررررگ ميخواستم اين كيكش كوچيكه!!!!!! از اونجايي كه عاشق شمع فوت كردن و كيك بريدن بود كم كم قانع شد. ...
28 فروردين 1392

شكل چي شدم؟

بازي جديدي كه ياد گرفتي اينه كه جديدا خودتو به شكلهاي مختلف در مياري مثلا لباسهاي منو ميپوشي، يا به جاي اينكه شلوارو پات كني ميزاري روي سرت،روسريها رو دور كمرت ميبندي و دامن درست ميكني بعدش جلوي آينه وايمستي و با خودت بازي ميكني. و از من ميپرسي كه مامان شكل چي شدم؟ واي كه با ديدن ورژنهاي مختلف و بامزه از تو اولش كلي با هم به قيافت ميخنديم و بعدش هم بايد فكر كنم كه واقعا شكل چي شدي حدس زدنش گاهي اوقات خيلي سخت ميشه، اگه اشتباه كنم حسابي ناراحت ميشي گاهي اوقات هم قهر ميكني!!!!! بطور مثال چند نمونه: شكل موش سرآشپز با كلاه دمي ديگ شكل دانشمند كوچولو با عينك عزيز جون شكل جوجه اي كه تازه از تخم...
22 فروردين 1392